سرگرمی مشاعره

[Q.T]

زندگي گرمي دل هاي به هم پيوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

 

[بهاره]

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

دنیا نسزد ازو مشوش بودن
از سوز غمش دمی در آتش بودن

ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن

 

[Amir Masuod]

نه درد دل توانم گفت با کس
نه راه از پیش میدانم نه از پس

ندارم طاقت دوری ندارم
ندارم برگ مهجوری ندارم

تنی دارم ز دل در خون نشسته
ز موج اشگ در جیحون نشسته

دلی دارم در او غم توی در توی
روان خونابه از وی جوی در جوی

 

[یلدا]

یارب به کمند عشق پا بستم کن

از دامن غیر خودتهی دستم کن

یکباره زاندیشه عقلم برهان

وزباده صاف عشق سر مستم کن

 

[اعتصامی]

یارب به کمند عشق پا بستم کن

از دامن غیر خودتهی دستم کن

یکباره زاندیشه عقلم برهان

وزباده صاف عشق سر مستم کن

ننهی تا قدم ای دوست به کاشانهٔ ما
هست بار غم هجرت به سر شانهٔ ما

در غیاب تو در این بزم، نریزد ساقی
جز می محنت و اندوه به پیمانهٔ ما

 

[Amir Masuod]

این همه هیچ است چون می‌ بگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار

نام نیکو گر بماند ز آدمی به کاز او ماند سرای زرنگار

 

[Vafa68]

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

Bala1

 

[Amir Masuod]

رخت بر بست ز دل شادی و هنگام و وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است

 

[Vafa68]

تا گشودم نامه اش را سوختم در انتظار کاش قاصد میگشود این نامه سر بسته را

 

[Amir Masuod]

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را