شعر بی تو مهتاب شبی از فریدون مشیری 🔴 با معنی

  • نویسنده موضوع اعتصامی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 178
  • برچسب‌ها
    گنجور
اعتصامی

اعتصامی

هلنم کاش بمونی تو برام
مدیر کل
تاریخ ثبت‌نام
4/10/22
نوشته‌ها
22,798
پسندها
22,602
امتیازها
113
مدال ها
6
InShot

شعر بی تو مهتاب شبی از فریدون مشیری 🔴 با معنی

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

معنی شعر بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم​


بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم


شاعر وقتی میگوید «همه تن چشم شدم» می خواهد بگوید که من با تمام وجودم و با اشتیاق تمام تو را جست و جو کردم. تازه میگوید «خیره به دنبال تو گشتم». «خیره» را به عنوان قید به کار برده. خواسته بگوید با سرگشتگی و فروماندگی،‌تو را جست و جو کردم.

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


شاعر عجب تشبیهی به کار برده!‌اول «یاد» را به «گُل» تشبیه کرده،‌سپس درخشندگی را به عنوان «وجه تشبیه» از یک عنصر درخشان،‌مانند ماه یا ستاره،‌گرفته و به گل داده،‌ در ضمن کنایه هم به کار برده،‌چون میگوید: یاد تو برای من زنده شد،‌مثل این که همین دیروز بود. شاعر سپس خاطرههایش را یک بار به باغ و بار دیگر به رایحه و عطر دلانگیز تشبیه کرده است.

«پر گشودن» افزون بر این که وجه تشبیه است، مفهوم کنایی هم دارد. هدف شاعر،‌سبکبالی و نشاط روحی است که احساس میکند.

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت


باز هم عجیب است شاعر با تماشای چشمان سیاه معشوق،‌دستخوش رازهایی میشده که در ورای نگاه معشوق،‌پنهان گشته بود. یاد بیتی از شاعری گمنام (رعدی آذرخشی) افتادم که:

من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان / که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان


یادم آید : تو به من گفتی :

«ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !»
با تو گفتنم :حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم

شاعر چقدر جالب در این بند از افعال ناگذر بهره گرفته «پر زدن»،‌«نشستن»،‌«رمیدن»،‌«گسستن»

البته قصد شاعر از «گسستن» جدا شدن بوده است نه چیزی را بریدن و جدا کردن؛ چون «گسستن» فعل «دووجهی» است،‌هم گذرا به مفعول (مانند او رشته محبت را گسست) و هم ناگذر که خواه ناخواه متمم هم لازم دارد (مانند: او از آیین محبّت گسست و رفت)

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !

این بند از شعر مرا یاد تکبیتهای زیر میاندازد:

صیّاد پی صید دویدن عجبی نیست / صید از پی صیّاد دویدن، مزه دارد

او را خود التفات نبودی به صید من / من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

صیّاد ببین که میگریزد از صید / وین صید ببین کز پی صیّاد رود

به پای خود درافتادم به دامت / تو آزاد از منی،‌ای من غلامت

جالب توجه این است که چهار مصراع بند آخر شعر،‌هر کدام «مفعول» دارند، بی آن که نشانه مفعولی «را» داشته باشند. البته در مصراع دوم اگر «همه جا» را قید به حساب بیاوریم ، مصراع مستثنی میشود.

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم


در «فضاسازی» آیا شاعر نم باران را به قطره اشک تشبیه کرده است که از شاخه درختی فرو ریخته؟ در هر حال غم و اندوه خاصّی در این مصراعها نهفته است. بخصوص متوسل شدن به حسّامیزی (نالهی تلخ) فضا را غمانگیزتر نشان میدهد. شاعر با بیان استعاری «دامن اندوه» و بیان کنایی «پا در دامن کشیدن» نهایت درماندگی و تسلیم به اندوه و غم را نشان می دهد..

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


یکی از زباترین ایماژها و صورتهای خیالی،‌تصوّر رفتن شب در سیاهی و تاریکیِ «غم» است. شاعر ظلمت و تاریکی را با شب متناسب دانسته و آن را به غم نسبت داده. در لابلای کلام شاعر، تردید و دودلی موج میزند. گاهی حس میشود که معشوق،‌عاشقِ خود را در بوتهی آزمایش قرار میدهد. چرا معشوق،‌عشق شاعر را مانند آب، گذران و نگاهش را دوخته بر نگاه دیگران حس میکند؟
 
آخرین ویرایش:
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: سویل
بالا