زندگی کلا یه جور دیگه س که...

اعتصامی

اعتصامی

هلنم کاش بمونی تو برام
مدیر کل
تاریخ ثبت‌نام
4/10/22
نوشته‌ها
23,041
پسندها
22,654
امتیازها
113
مدال ها
6
InShot

نشسته بودیم دور هم خرچ خرچ خیار پوست میکندیم. یه آقایی یهو درومد گفت:«آخرش همیشه شیرینه، اگه شیرین نبود، بدون آخرش نرسیده». خیلی خوشمون اومد ازش. گفتیم:«چه نگرشِت متینه شما، چی میخوری اینهمه شهد و شکر از دهنت میریزه؟». آوردیم نشوندیمش بالای مجلس. مریم خیار تعارف کرد بهش. شروع کرد به خرچ خرچ خوردن. رسید به آخرش دید تلخه. دنیا رو سرش خراب شد. خیلی دلش گرفت. نسرین گفت:«عه، پس چرا همچین؟ آخرش شیرینه آخرش شیرینه همین بود؟ شما هم بی حقیقتی؟» بدجوری رفت تو هم. گفتم:«حالا عیب نداره نیکو بیان، نذار تو چشات بشینه شبنم، شما حتما بر عکس خوردی. خیار بعدی رو سر و ته بخور درست میشه» مرتضی گفت:«راست میگه. حالا اینکه چیزی نیست، یه خیاره. فوقش بعدی رو سر و ته میخوری درست میشه. ولی تو زندگی یهو به خودت میای میبینی پنجاه سالته ولی هنوز شیرین نشده. تازه میفهمی پنجاه ساله داری اشتباه میری. اونموقه س که میری به باد و طوفان. همینه که هی من میگم با این حرف قشنگا میشه مجله ی موفقیت نوشت ولی نمیشه زندگی کرد. استنشاق میکنی چی میگم مریم خانوم؟» ولی طفلی خیلی دلش شکست. غم از سر و کولش میرفت بالا. تا آخر مجلس دیگه هیچی نگفت. حتی خیارم دیگه نخورد.

◾محمدرضا_جعفری
 
بالا