داستان های ترسناک

[gamer]

چرا کس دیگه ای بجز من داستان ترسناک تعریف نمی کنه؟شما هم حق دارید داستان ترسناک تون رو همینجا بگید.

 

[gamer]

ماجرای وحشتناک مزرعه ی ذرت

 

[gamer]

این ماجرای هولناک از یک تابستان گرم آغاز شد.شبی که دو پسر به نام های ویل و ترور آنجا در اطراف مزرعه ی ذرت پیاده روی می کردند که متوجه موجودی ترسناک و عجیب شدند و بعد فهمیدند چهره ی او به زامبی ها می ماند.آن ها که هول کرده بودند موجود زامبی مانند ناخن خودرا در بازوی یکی شان فرو برد...
آن ها فرار کردند ولی جای ناخن عفونت کرد و قرص جواب نمی داد.روز ها هرچه می گذشت چهره ی کسی که ناخن در بازویش فرو رفته بود به زامبی ها شبیه می شد تا اینکه او مرد...
چهره ی او کاملا شبیه آن هیولای مزرعه ی ذرت شده بود.

 

[gamer]

شبی که زنی این خاطره را در فیس بوک منتشر کرد...

 

[gamer]

این زن روایت کرده که شبی چطور احساس می کند کسی او را زیر نظر دارد.او و سگش منتظر همسرش بودند.ناگهان او فهمید که سگ به در چنگ می زند.زن متوجه غریبه ای پشت در شد و وحشت کرد تا اینکه همسرش رسید.چون احساس می کرده که فرد پشت در همان کسی است که اورا نظاره می کند ترسیده.

 

[gamer]

سربروس

 

[gamer]

هیولای افسانه ای از اساطیر یونان.

نهایت سه تا صد تا سر داشت.
او دم نداشت.بجای دم ماری بود که دهانش دروازه ی جهان زیرین یا همان دنیای مردگان بود.
چند بار از طریق مار دم سربروس وارد جهان مردگان شدند.آخرین بار هرکول برای انجام ماموریت خود وارد دم مار این هیولا شد.

 

[gamer]

کودک آبی

 

[gamer]

این داستان وحشتناک از جایی آغاز شد که کودکی بخاطر شکستن آینه ای در حمام درگذشت.پس از آن روایت شده هرکس همه ی چراغ های حمام را خاموش و نام اورا بیاورد یا 13 بار نام اورا بیاورد مادر کودک در آینه احضار شده و اورا می کشد.

 

[gamer]

خانه ی شیطان