حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو 🔴 با معنی

  • نویسنده موضوع اعتصامی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 134
  • برچسب‌ها
    گنجور
اعتصامی

اعتصامی

هلنم کاش بمونی تو برام
مدیر کل
تاریخ ثبت‌نام
4/10/22
نوشته‌ها
22,837
پسندها
22,605
امتیازها
113
مدال ها
6
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو 🔴 با معنی
حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو.
و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو.

هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن،
وآنگه بیا با عاشقان هم‌خانه شو؛ هم‌خانه شو.

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها،
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو؛ پیمانه شو.

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی؛
گر سوی مستان می‌روی مستانه شو؛ مستانه شو.

آن گوشوارِ شاهدان، هم‌صحبتِ عارض شده؛
آن گوش و عارض بایدت؛ دُردانه شو، دُردانه شو.

چون جانِ تو شُد در هوا، ز افسانه‌یِ شیرین ما،
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو؛ افسانه شو.

تو «لیلة القبری» برو تا «لیلة القدری» شوی؛
چون قدر، مَر ارواح را کاشانه شو؛ کاشانه شو.

اندیشه‌ات جایی رَوَد، وآنگه تو را آن جا کِشَد؛
ز اندیشه بگذر، چون قضا؛ پیشانه شو، پیشانه شو.

قفلی بُوَد میل و هوا؛ بنهاده بر دل‌های ما.
مفتاح شو؛ مفتاح را دندانه شو؛ دندانه شو.

بِنْواخت نورِ مصطفی، آن اُستُنِ حنّانه را؛
کمتر ز چوبی نیستی؛ حنّانه شو؛ حنّانه شو.

گوید سلیمان مر تو را، بشنو «لسان الطّیر» را.
دامیّ و مرغ از تو رَمَد؛ رو لانه شو، رو لانه شو.

گر چهره بنماید صنم، پُر شو از او چون آینه.
ور زلف بگشاید صنم، رو شانه شو؛ رو شانه شو.

تا کی دوشاخه چون رُخی؟ تا کی چو بَیذَق کم تکی؟
تا کی چو فرزین کژ روی؟ فرزانه شو، فرزانه شو.

شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها.
هِل مال را، خود را بده؛ شُکرانه شو، شُکرانه شو.

یک مدّتی ارکان بُدی، یک مدّتی حیوان بُدی،
یک مدّتی چون جان شدی؛ جانانه شو، جانانه شو.

ای ناطقه بر بام و در، تا کی روی در خانه پر؟
نطق زبان را ترک کن؛ بی‌چانه شو، بی‌چانه شو.
مولانا

معنی شعر
در باب مصراع اول بیت اول و معنا و مفهوم پروانه و چیستی و چرایی کاربرد آن در مقام نظم منطقی بیت و جایگاه به نشینی و پیشینه ی فرهنگی و ادبی آن فرمایشاتی شد
در مواجهه با شعر و کلام موزون هارمونیک زاییده ی تخیل بزرگترین رهزن عدم جدیت در مابه ازا آفرینی تصویر، تحلیل و ترغیب آن است به عنوان مثال در همین بیت :
حیلت رها کن :
اگر چونان مولوی یا هرآن بزرگی از قاطبه ی اهل الله این فرمایش رو بر مسند ارشاد در خانقاه ، جمع کده ، حسینیه، مسجد و منبری می فرمود در مقام امری لازم الاطاعه و اجرا و بدون انقلت و سلم و لانسلم آیا اینگونه به راحتی میشد از کنار آن
گذاشت : این یکی از مصادیقی است که عزیزی که همواره دم از استادی و بسیاردانی پنهان در تواضع خویش میزند کلام چونان مولوی رو در دو مرده ریگ سراسر حیات مثنوی و غزلیات ساده و سهل الفهم دانسته و بر خلاف تذکرات بسیار خود صاحب اثر
هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من که همانا مرتبه ی نازله ای از آن سخن وحی آسای من است نجست اسرار من....
به گوش ها برسد حرف های ظاهر و ظاهر حرفهای من
به هیچکس نرسد نعره های جانی و جان و لب کلام من و بسیاری دیگر...
دم از سیطره و احاطه بر وجوه آشکار و پنهان آن بزند و با این وجود چونان این باری بسیار به خطاهای فاحش رود و در مقام روشنگری روشنگران نیز جبهه بگیرد تنها به پشتوانه دو سه نفر باند و دار و دسته ای که پیرامون خویش می پندارد.
حیلت رها کن: آیا منظور این است که شما گفتی اساعه چشم حیلت رها می کنم ؟!
آیا خطاب رها نمودن احتیال و دیگر و خویش فریبی به عاشق محملی دارد؟! اگر دارد با چه توضیح و سند و برهانی ؟!
حیله گری صفت عقل است یا عشق؟! عاقل یا عاشق ؟!
اصلا خود حیله به چه معناست و چه خویشگاری دارد وقتی در مقام تمثیل و مصداق به پروانه و آتش و دعوت به سوختن پیوند می خورد؟!
عاقل دیوانه می شود و باید و شاید که دیوانه شود یا عاشق ؟!
گیریم که از اینکه این امر معطوف به عاشق است نه عاقل چرا مولوی خطاب به عاشق گفته حیله گری مکن؟!
عاشق صادق نبوده و کذاگونه صفتی را به خویش بسته است که از دیده و دیدار چونان مولوی پنهان نمانده است ؟!
اگر عاشقی و در مقام عاشقی پروای جان داری و هنوز پروا+نه نشدی یعنی دیوانه از عقل معاش دو دو تا چهارتا خلاص نشدی کذابی و محتال و فریبکار
شاعر در مقام ارائه ی راهکار به غایت حد و حدود ظاهری مقام شاعری خویش رسیده است
خوب حیلت رها کنم یعنی چکار کنم ؟!
دیوانه شو
اندر دل آتش درآ
پروانه شو
این شو و شدن پاشنه آشیل و واسطه العقد و کلید واژه ی بی بدیل این غزل و محور و رکن رکین بنای آرمانی حصن حصین گفتمان انسان های الهی و آسمانی است دعوت به صیرورت و تبدل قوه به فعل ....که هر گوهر همی گوید که در باطن دفین دارم....
من بنده آنکه نگوید رسیدم ....!!!
آسیب شناسی آگاهانه : عاشق اما محتال
دستور العمل : سیر از نه عقل به جنون که حتی از عشق به جنون
صفت اصلی دیوانگان بی پر وایی پروانه نه داشتن ....
چکار کنم تا حیلت رها کرده دیوانه شوم ؟! آیا چون پروانه در دل آتش رفتن مرا دیوانه خواهد کرد (دعوت از علم به عین ) یا صفت دیوانگان پروای جان نداشتن و خانه و خویش و دکان نداشتن است ؟!
غایت پروانه او را پروانه نموده است و دوبار تکرار هر بند پایان بی نهایت پرنکته است


اما منظور از سینه‌ها :
در ایام قدیم آینه ها از چه ساخته میشدن؟
از شیشه؟ از بلور؟ ساخت کارخانه ی شیشه ی قزوین بودن؟ با کیفیت Aو B یا همون فلوت A
خیر آینه ها از جنس فلز بودن اهن پرکاربردتر از سایر فلزهایی بود که میشد صیقل داده بشه
شاید در فیلم های تاریخی و یا موزه ها این چنین آینه ها رو دیده باشید و یا شاید در خنزر پنزری های پدرو مادربزرگ ها.
در قدیم طبق یک فرایند خیلی طولانی و زمان بر و سخت صفحه ی فلزی که معمولا از آهن بود پرداخت شده و چیزی شبیه به آینه های امروزی میشد و صد البته هر چه کار بیشتر و صیقل بیشتر آینه ایی شفاف تر و صاف تر. از کل مراحل پرداخت کار و ترتیب کار کم اطلاع و حتی بی اطلاع هستم اما فی المثل در مرحله ایی آهن رو با ماسه و آب سمباده میزدن در مرحله ایی گل مال میشد و....
آن فلزّینۀ صیقلی که مولوی می‌خواسته تا مخاطبانش سینۀ خود را چونان آن بشویند و جلا دهند چیزی چون «آینه» بوده
دَر گذشته، «آینه» را غالبا از آهنِ مَص۟قول و پرداخت کرده یا فلزی دیگر که صیقل و پرداخت پذیرد، می‌ساخته‌اند، و یاد این معنیٰ، بارها و بارها در أَدَبِ قُدَما بازتافته است.
نمونه را، فِردوسی در شاهنامه، در داستان آزمودن اِسکَندَر فیلسوف هند را، بدین مَعنی إِشارَت فَرموده و سُروده است:
فِرِستاده آن آهَنِ تیره‌رَنگ
یَکی آیِنه ساخت روشَن ز زَنگ
و:
سکَندَر نِهاد آیِنه زیرِ نَم
هَمی داشت تا شُد سیاه و دُژَم
مولَوی خود دَر غَزَلی گویَد:
آهَن خَرَد آیینه‌گَر، بَر وی نِهَد زَخمِ شَرَر،
ما را نَمی‌خواهَد مَگَر، خواهَم شُما را بی شُما
خواجۀ شیراز نیز فرمود:
رویِ جانان طَلَبی، آیِنه را قابِل ساز
زانکه هَرگز گُل و نَسرین نَدَمَد زآهَن و روی
و پایِ «آهَن و روی» را که "آینه‌هایِ آن روزگار" از این جِنسها بوده است، به میان می‌آوَر۟د.
یعنی خودت و انقدر درست کن که لایق و قابل فلان مقام بشی
پی نوشت (آنکه طاووس خواهد خودمونه.
 
بالا