امروز 16 اسفنده دارم مینویسم .........ساعت 23:34 دقیقه هست
دلم خیلی گرفتس ....خیلی از حرفارو نمیشه اینجا تایپ کرد ....اونجاهم نمیشه تایپ کرد یعنی نمیتونم حرفای دلمو بهش بگم چون غرورم نمیزاره بهش بگم خیلی دوسش دارم ....بابت اتفاقایی که دیشب و امشب افتاد خیلی ناراحتم .....ناراحت که نه داغونم ...
اصلا نمیدونم چه ربطی به منه بدبخت داشت !!!!!چرا اصلا اینجوری شد!!همه چیز خوب پیش میرفت پیام های قشنگ ..حرفای قشنگ .....انگار خدا یه سنگ انداخت جلوی پاش و افتاد نمیتونه جایی که من هستم وچه جوری دوسش دارمو ببینه ....
نامروز هم صفحه گوشی باز بود ولی گوشی رو شارژ بود منم اصلا از دنیا بی خبرداشتم فیلم ترسناک میدیدم کلی امروز پیام دادو ناراحت شد چرا من انلاینم ولی جوابشو نمیدم اخرشم قهر کرد و انلاینی برنامشو برداشت واقعا کاراش رو نمیفهمم ...مهربونه ....خیلی احساس داره ولی بعضی وقتا نمیدونم چرا اینجوری میکنه باهام ...اتفاقات بد وبدشانسی پشت سرهم ........یه چیزدیگه هم بیشتر ناراحتم میکنه اینه که چرا باید از اون دختره سیاه که یک کیلووو کرم مالیده به صورتش کلی چیز میز زده که تا یه عکس درست درمون بگیره که به یه ناخون کوچیک منم نمیرسه صحبت کنه ..... اینا منوووو عذااااب میده...سعی نمیکنم به روش بیارم که خیلی حساس شدم رو این نازیلا که اسمشم میدونه گفت نازنین هست .....
خودشم دوست نداشت من با یکی از دوستای ترکیه ام صحبت کنم اما هر بار یه جوری به من متوجه میکرد که من قطع کردم ...
اذییت میکنه ولی دوسش دارم
نمیدونم تا کی زنده هستم یعنی هیچکس از مرگش خبر نداره ...دلم نمیخواد باهم دعوا کنیم ولی یه جور رفتار میکنه که من دیروز صبرم لبریز شد باهاش لج کردم گفتم از این به بعد هرچی میگی من همون میشم ...اگه کلمات خوب بگی من خوشم بیاد همون میشم اگر بد بگی من همون میشم ...........انگار صبرم به قول معرروف به لب رسیده ...تو یه لیوان هر روز یک ذره اب بریز مگه میشه لیوان پر نشه و نریزه ؟؟؟؟؟؟!!!!!دقیقا همونم .................
الانم کار دارم ولی حوصله هیچکاری رو ندارم یا اینطوری بگم اعصابندارم ....نمیدونم یچکار کنم ...........