تاپیک دفترچه خاطرات کاربرا :)

  • نویسنده موضوع مهرانه عسلی : )
  • تاریخ شروع
مهرانه عسلی : )

مهرانه عسلی : )

ارزشمند
تاریخ ثبت‌نام
16/11/22
نوشته‌ها
2,019
پسندها
2,591
امتیازها
113
مدال ها
4
میخوای از خاطراتت بگی یا حرفای ناگفتت یا از ترست یا اتفاق روز مرت هرچی دلت میخواد بگو
هم میخونیم هم اگه کمک نیاز داشته باشی کمکت میکنیم
اگه دوست داشتین میتونین هر روز این صفحه رو جلو ببرید
 
مهرانه عسلی : )

مهرانه عسلی : )

ارزشمند
تاریخ ثبت‌نام
16/11/22
نوشته‌ها
2,019
پسندها
2,591
امتیازها
113
مدال ها
4
امروز من ساعت 4 شب خوابیدم تا 8 و نیم ...
چندتاکار اساسی اما کوچیک کردم .....
از مستاجرمون که قراره تو این چند روز بیاد خوشم نمیاد حسه خوبی ندارم انشالله ادم خوبی باشه
حوصلمم ندارم ...اعصاب خوبی ندارم ممطمانن بخاطر اینه که خوابم کم بوده ....
با اینکه خواب دارم ولی دوست ندارم بخوابم ...........
باید درس بخونم ولی فعلا حوصله ندارم .....
برای فردا هم چندتا برنامه ریزی دارم باید تموم کارهامو کنم ....
ولی با این همه خستگی و بی حوصلگی ولی عاشق پیام دادن هستم اینکه پیامشو تو گوشیم میبینم خوشحال میشم ...وجودش واسم ارامشه .......
15 روز دیگه هم عیده نه کمتر 14 روز دیگه
دارم به این فکر میکنم سال بعد باید سال قشنگیو داشته باشم دارم برنامه ریزی میکنم سال قشنگی داشته بشام.........
 
مهرانه عسلی : )

مهرانه عسلی : )

ارزشمند
تاریخ ثبت‌نام
16/11/22
نوشته‌ها
2,019
پسندها
2,591
امتیازها
113
مدال ها
4
امروز 16 اسفنده دارم مینویسم .........ساعت 23:34 دقیقه هست
دلم خیلی گرفتس ....خیلی از حرفارو نمیشه اینجا تایپ کرد ....اونجاهم نمیشه تایپ کرد یعنی نمیتونم حرفای دلمو بهش بگم چون غرورم نمیزاره بهش بگم خیلی دوسش دارم ....بابت اتفاقایی که دیشب و امشب افتاد خیلی ناراحتم .....ناراحت که نه داغونم ...
اصلا نمیدونم چه ربطی به منه بدبخت داشت !!!!!چرا اصلا اینجوری شد!!همه چیز خوب پیش میرفت پیام های قشنگ ..حرفای قشنگ .....انگار خدا یه سنگ انداخت جلوی پاش و افتاد نمیتونه جایی که من هستم وچه جوری دوسش دارمو ببینه ....
نامروز هم صفحه گوشی باز بود ولی گوشی رو شارژ بود منم اصلا از دنیا بی خبرداشتم فیلم ترسناک میدیدم کلی امروز پیام دادو ناراحت شد چرا من انلاینم ولی جوابشو نمیدم اخرشم قهر کرد و انلاینی برنامشو برداشت واقعا کاراش رو نمیفهمم ...مهربونه ....خیلی احساس داره ولی بعضی وقتا نمیدونم چرا اینجوری میکنه باهام ...اتفاقات بد وبدشانسی پشت سرهم ........یه چیزدیگه هم بیشتر ناراحتم میکنه اینه که چرا باید از اون دختره سیاه که یک کیلووو کرم مالیده به صورتش کلی چیز میز زده که تا یه عکس درست درمون بگیره که به یه ناخون کوچیک منم نمیرسه صحبت کنه ..... اینا منوووو عذااااب میده...سعی نمیکنم به روش بیارم که خیلی حساس شدم رو این نازیلا که اسمشم میدونه گفت نازنین هست .....
خودشم دوست نداشت من با یکی از دوستای ترکیه ام صحبت کنم اما هر بار یه جوری به من متوجه میکرد که من قطع کردم ...
اذییت میکنه ولی دوسش دارم :)
نمیدونم تا کی زنده هستم یعنی هیچکس از مرگش خبر نداره ...دلم نمیخواد باهم دعوا کنیم ولی یه جور رفتار میکنه که من دیروز صبرم لبریز شد باهاش لج کردم گفتم از این به بعد هرچی میگی من همون میشم ...اگه کلمات خوب بگی من خوشم بیاد همون میشم اگر بد بگی من همون میشم ...........انگار صبرم به قول معرروف به لب رسیده ...تو یه لیوان هر روز یک ذره اب بریز مگه میشه لیوان پر نشه و نریزه ؟؟؟؟؟؟!!!!!دقیقا همونم .................
الانم کار دارم ولی حوصله هیچکاری رو ندارم یا اینطوری بگم اعصابندارم ....نمیدونم یچکار کنم ...........
 
آخرین ویرایش:
کاجول

کاجول

کاربر شهروند
تاریخ ثبت‌نام
15/10/22
نوشته‌ها
4,141
پسندها
6,047
امتیازها
113
مدال ها
12
خاطره ی دیروز را امروز می نویسم .
مثل همیشه ‌‌‌‌‌صبح زود بیدار شدم ،صبحانه آماده کردم ،پسر بزرگم بخوره وبره دانشگاه.بعد پسر کوچکم بیدارکردم ،صبحانه دادم،چشم بسته می خورد ،گهگاه هم لقمه تو دهنش خوابش میبرد باید بیدارش می کردم .این کار هر روزمونه😃
آماده شدیم .امروز روز خاصی بود ،جشن تولد آقامون ،مهدی(ع) بود .صبحانه همسرم رو آماده گذاشتم وما رفتیم به سمت مدرسه .تو مسیر درختان میوه که شکوفه زده بودند واز حیاط منازل مشخص بودند به من انرژی مثبت می داد .
رسیدیم مدرسه مثل همیشه یک آهنگ شاد گذاشته بودند که اگر خودم را نگیرم با بچه ها شروع می کنم به پریدن .
خلاصه وقت تزیین کلاس رسید .کلاس را با شوق تزیین کردیم پذیراییها رو گذاشتیم روی میز .که مدیر دعوتمون کرد برای صبحانه ،که یکی از اولیا زحمت کشیده بود وبرای کل مدرسه آورده بود .بعد حشن شروع شد. عکس وفیلم با من بود.بچه ها چقدر قشنگ شعرشون را حفظ کرده بودند ومی خوندند.بعداز مراسم مدرسه رفتم منزل خورده کار داشتم انجام دادم ناهار گذاشتم ورفتم منزل پدرم .تو مسیر با خودم می گفتم سالها بود درختان از بهمن جوانه میزدند ولی امسال هنوز خوابند .این یعنی زمستان خوبی داشتیم .
با دیدن حال بیمار پدرم قلبم درد گرفت .مردی که مثل کوهه .کلی بهش انرژی دادم ،که خدا خیلی دوستت داشته که سکته نکردی و.....کمی هم کمک مادرم کردم ولی جایجایی مبلها کار من نبود . برگشتم منزل .تو‌مسیر بخاطر نمیه شعبان از مردم پذیرایی میکردند .وپر از انرژی مثبت بودند .خلاصه منزل که رسیدم ناهار بچه ها رو دادم وکلی غر زدند که چرا آبگوشته😉
غروب خرید داشتم .رفتم بیرون البته بیشتر بخاطر نذری رفتم😁.کمی با خواهر شوهرهام داخل پارک نشستیم تا نورافشانی عید را ببینیم که با گوش فیل ودوغ از ما پذیرایی کرند .سه شنبه ی خوبی بود از صبح با جشن شروع شد .
 
آخرین ویرایش:
مهرانه عسلی : )

مهرانه عسلی : )

ارزشمند
تاریخ ثبت‌نام
16/11/22
نوشته‌ها
2,019
پسندها
2,591
امتیازها
113
مدال ها
4
چهخاطره و روز قشنگیییی😍😍😍😍😍😍😍😍
خاطره ی دیروز را امروز می نویسم .
مثل همیشه ‌‌‌‌‌صبح زود بیدار شدم ،صبحانه آماده کردم ،پسر بزرگم بخوره وبره دانشگاه.بعد پسر کوچکم بیدارکردم ،صبحانه دادم،چشم بسته می خورد ،گهگاه هم لقمه تو دهنش خوابش میبرد باید بیدارش می کردم .این کار هر روزمونه😃
آماده شدیم .امروز روز خاصی بود ،جشن تولد آقامون ،مهدی(ع) بود .صبحانه همسرم رو آماده گذاشتم وما رفتیم به سمت مدرسه .تو مسیر درختان میوه که شکوفه زده بودند واز حیاط منازل مشخص بودند به من انرژی مثبت می داد .
رسیدیم مدرسه مثل همیشه یک آهنگ شاد گذاشته بودند که اگر خودم را نگیرم با بچه ها شروع می کنم به پریدن .
خلاصه وقت تزیین کلاس رسید .کلاس را با شوق تزیین کردیم پذیراییها رو گذاشتیم روی میز .که مدیر دعوتمون کرد برای صبحانه ،که یکی از اولیا زحمت کشیده بود وبرای کل مدرسه آورده بود .بعد حشن شروع شد. عکس وفیلم با من بود.بچه ها چقدر قشنگ شعرشون را حفظ کرده بودند ومی خوندند.بعداز مراسم مدرسه رفتم منزل خورده کار داشتم انجام دادم ناهار گذاشتم ورفتم منزل پدرم .تو مسیر با خودم می گفتم سالها بود درختان از بهمن جوانه میزدند ولی امسال هنوز خوابند .این یعنی زمستان خوبی داشتیم .
با دیدن حال بیمار پدرم قلبم درد گرفت .مردی که مثل کوهه .کلی بهش انرژی دادم ،که خدا خیلی دوستت داشته که سکته نکردی و.....کمی هم کمک مادرم کردم ولی جایجایی مبلها کار من نبود . برگشتم منزل .تو‌مسیر بخاطر نمیه شعبان از مردم پذیرایی میکردند .وپر از انرژی مثبت بودند .خلاصه منزل که رسیدم ناهار بچه ها رو دادم وکلی غر زدند که چرا آبگوشته😉
غروب خرید داشتم .رفتم بیرون البته بیشتر بخاطر نذری رفتم😁.کمی با خواهر شوهرهام داخل پارک نشستیم تا نورافشانی عید را ببینیم که با گوش فیل ودوغ از ما پذیرایی کرند .سه شنبه ی خوبی بود از صبح با جشن شروع شد .
 
مهرانه عسلی : )

مهرانه عسلی : )

ارزشمند
تاریخ ثبت‌نام
16/11/22
نوشته‌ها
2,019
پسندها
2,591
امتیازها
113
مدال ها
4
@اعتصامی
اگر بخوام اینجا یه امروز رو تعریف کنم میتونم عکس های امروز هم بزارم ؟؟
 
اعتصامی

اعتصامی

هلنم کاش بمونی تو برام
مدیر کل
تاریخ ثبت‌نام
4/10/22
نوشته‌ها
22,714
پسندها
22,583
امتیازها
113
مدال ها
6
مهرانه عسلی : )

مهرانه عسلی : )

ارزشمند
تاریخ ثبت‌نام
16/11/22
نوشته‌ها
2,019
پسندها
2,591
امتیازها
113
مدال ها
4
راستش بعد مدت ها اومدم دارم مینویسم
نه اینکه فراموش کرده باشم نه
فقط بخاطر اینکه یا وقت نداشتم یا حوصله تایپ کردن نداشتم
ولی خب بعضی از چیزهارو دوست دارم بنویسم تا بمونه یادگاری
نه اینکه بیان کاربرا بخونن نه فقط برای دل خودم مثلا چندسال دیگه که بزرگتر شدم میام میبینم بخاطر چیا حرص میخوردم ایا ارزش داشتن یانه
راستش خیلی عصبی و ناراحتم و پر از استرس هستم
امسال خیلی نقشه واسه تبستون کشیدم اما انگار درونم احتیاج به بغل داره روحم نیاز به بغل داره بگذریم حالا نمیخوام بشینم به قول خودمون چس ناله کنم .......
اولین کاری که میخوام کنم اینه که زبان ترکی استانلی رو یادب گیرم
چون یکی از ارزوهام اقامت تو ترکیس
حالا یا خرید ملک یا زمین حتی تو محله های خیلی داغونشم حاظرم یه تیکه زمین بخرم یا خونه بخرم فقط اقامت و بگیرمو برم پی ارزوهام برای اینکار هم نیازه اول زبان ترکی یاد بگیرم ......
 
مهرانه عسلی : )

مهرانه عسلی : )

ارزشمند
تاریخ ثبت‌نام
16/11/22
نوشته‌ها
2,019
پسندها
2,591
امتیازها
113
مدال ها
4
دومین کاری که میخوام انجام بدم با دست چپ بتونم به راحتی بنویسم مثل دست راستم که خیلی روون مینویسم ...
دوست دارم یه تفاوتی با بقیه ادما داشته باشم ......مثلابتونم با دست چپ خیلی خیلی تند و خوش خط بنویسم ........
سومین کاری که مد نظرم هست بتونم دونه دونه موهامو موخوره هاشو بگیرم که فکر کنم ده روزی طول بکشه شاید بیشششتررر
5 کاراینه که خودمو 46 کیلو برسونم چون من 50 کیلوام دوست دارم وزنم کمتر شه
اینکه دوست دارم یه سایت واسه خودم داشته باش مال خودم باشه مدیریتش رنگ ها همه چیزش مال من باشه
6 کاری که تو تیر ماه میخوام انجام بدم گواهی ناممو بگیرم یکمی رانندگی بلدم ولی نیاز به تمرین بیشتری دارم
ولی تو همین روزا میخوام اهنگ رضا بهرام از عشق بگو رو به ترکی یاد بگیرم و اهنگ بی کلامشو بگیرمو بخونم تا سال بعد هم انشالله بتونم گیتار بگیرمو بخونم
 

موضوعات مشابه

اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
39
اعتصامی
اعتصامی
جان و جهانم
  • بسته
2 3
پاسخ‌ها
20
بازدیدها
305
جان و جهانم
جان و جهانم
اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
74
اعتصامی
اعتصامی
اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
35
اعتصامی
اعتصامی
نون_بربریییی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
89
نون_بربریییی
نون_بربریییی
بالا