آهسته باز از بغل پله ها گذشت 🔴 با معنی

یکی یدونه

یکی یدونه

وطن یار
تاریخ ثبت‌نام
31/12/23
نوشته‌ها
2,242
پسندها
598
امتیازها
113
مدال ها
12
InShot


آهسته باز از بغل پله ها گذشت 🔴 با معنی

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول ميخورد
هر کنج خانه صحنه ئي از داستان اوست
در ختم خويش هم بسر کار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز ميگذشت از اين زير پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از اين بغل کوچه ميرود
چادر نماز فلفلي انداخته بسر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هرجا شده هويج هم امروز ميخرد
بيچاره پيرزن ، همه برف است کوچه ها
او از ميان کلفت و نوکر ز شهر خويش
آمد بجستجوي من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پيت نفت گرفته بزير بال
هر شب در آيد از در يک خانه فقير
روشن کند چراغ يکي عشق نيمه جان
او را گذشته ايست ، سزاوار احترام :
تبريز ما ! بدور نماي قديم شهر
در ( باغ بيشه ) خانه مردي است باخدا
هر صحن و هر سراچه يکي دادگستري است
اينجا بداد ناله مظلوم ميرسند
اينجا کفيل خرج موکل بود وکيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سير ميشوند
يک زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف ميدهم که پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزي که مرد ، روزي يکسال خود نداشت
اما قطارهاي پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري يادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يک چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ
نه ، او نمرده ، ميشنوم من صداي او
با بچه ها هنوز سر و کله ميزند
ناهيد ، لال شو
بيژن ، برو کنار
کفگير بي صدا
دارد براي ناخوش خود آش ميپزد
او مرد و در کنار پدر زير خاک رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسيار تسليت که بما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب بگوشم هميشه گفت :
اين حرفها براي تو مادر نميشود .
پس اين که بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من کشيد
ليوان آب از بغل من کنار زد ،
در نصفه هاي شب .
يک خواب سهمناک و پريدم بحال تب
نزديکهاي صبح
او زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا ،‌
راز و نياز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر ميشود خموش
آن شيرزن بميرد ؟ او شهريار زاد
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد بعشق
او با ترانه هاي محلي که ميسرود
با قصه هاي دلکش و زيبا که ياد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشيد و بست
اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
وانگه باشکهاي خود آن کشته آب داد
لرزيد و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
او پنجسال کرد پرستاري مريض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد براي تو ؟ هيچ ، هيچ
تنها مريضخانه ، باميد ديگران
يکروز هم خبر : که بيا او تمام کرد .
در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
پيچيد کوه و فحش بمن داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سياه
طوماز سرنوشت و خبرهاي سهمگين
درياچه هم بحال من از دور ميگريست
تنها طواف دور ضريح و يکي نماز
يک اشک هم بسوره ياسين چکيد
مادر بخاک رفت .
آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
يک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتني است
اما پدر بغرفه باغي نشسته بود
شايد که جان او بجهان بلند برد
آنجا که زندگي ،‌ ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر ، که بدرقه اش ميکند بگور
يک قطره اشک ، مزد همه زجرهاي او
اما خلاص ميشود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مبارکت .
آينده بود و قصه بيمادري من
ناگاه ضجه ئي که بهم زد سکوت مرگ
من ميدويدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاک
خود را بضعف از پي من باز ميکشيد
ديوانه و رميده ، دويدم بايستگاه
خود را بهم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز آن سفيدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نيمه باز :
از من جدا مشو
ميآمديم و کله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب ميکنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه ميگريختند
ميگشت آسمان که بکوبد بمغز من
دنيا به پيش چشم گنهکار من سياه
وز هر شکاف و رخنه ماشين غريو باد
يک ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
ميآمد و بمغز من آهسته ميخليد :
تنها شدي پسر .
باز آمدم بخانه چه حالي ! نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه کنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولي دلشکسته بود :
بردي مرا بخاک کردي و آمدي ؟
تنها نميگذارمت اي بينوا پسر
ميخواستم بخنده درآيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم

شهریار
 
بالا