- تاریخ ثبتنام
- 18/2/23
- نوشتهها
- 1,624
- پسندها
- 1,788
- امتیازها
- 113
- مدال ها
- 6
- جنسیت
- آقا👨
👍حس میکنم 25 به بالا
👍حس میکنم 25 به بالا
مامانم چندروز پیش یه داستان تعریف کرده بودمن پیش این چیزا نرفتم
اصلا اعتقادی ندارم
اگرم داشته باشم خیلی کمه
اینی که میگم تو سرنوشت من نیست ازدواج چون به بن بست رسیدم یه جاهایی واسه اون میگم🦋
حالا از کجا اینقدر مطمئنی !!!!!!!هیچچچچوقت ازدواج نمیکنی قبلش میمیری !!هیچوقت ازدواج نمیکنم چون قبلش میمیرم
حسم خوبه چون خودش گفحالا از کجا اینقدر مطمئنی !!!!!!!هیچچچچوقت ازدواج نمیکنی قبلش میمیری !!
چقدر قشنگ مرسی🦋🦋🦋مامانم چندروز پیش یه داستان تعریف کرده بود
میگفتیه عده جمع شدن برن با کشتی مسافرت
ولی ییهو طوفان میگیره همه غرق میشن ولی یکی بود غرق نشد و زنده موند صبح دید توی یه جزیره خیلی دوره که هیچکی نبود
یه جزیره ایی که هیچ ادمی نبود فقط حیوونای درنده و اهلی بودن
هفته اول گریه کردو گرسنگی و سرمارو تحمل کرد
بماند خیلیییی حیوناهم میخواستن بخورنش
هفته دوم با چوب واسه خودش خونه ساخت
تا یکسال اونجا زندگی کرد
کمکم همه چیو یاد گرفت برای خودش غذا درست میکرد شب و روزش تو جزیره میگذشت
یه روز غذا رو سر میزاره و یادش میره اتیش سوزی شد
کل خونش سوخت وقتی برمیگرده دید خونه ایی ندراه رفت بالای درخت شروع کرد به گریه کردن خدایا تو اون همه طوفان من زنده موندم منو اوردی تو جزیره ایی که هیچکی نیس خونه ساختم خونمم ازم گرفتی حالا من چیکار کنم چه جوری زندگی کنم
یهو صدای هلیکوپترشنید دویید سمت صدا
اوناهم اون مرد رو دیدن
بهش گفتن ما یه عملیات خیلی مهم داشتیم ولی دیدیم اتیش و دوده میاد فهمدیم یکی هست و نیاز به کمک داره و اومدیم تورو پیدا کردیم و بعدش میبرن به کشورشون زندگی عادیشو ادامه میده
پس هیچوقت نا امید نباش
میگن در ناامیدی بسی امید است
خواهش میکنمچقدر قشنگ مرسی🦋🦋🦋
یکی بود رابینسون کروزوئه عین همین بود
اونو نمیدونم دقیق ولی اونم تو یه جزیره تنها زندگی میکردهخواهش میکنم
نمیدونم داستان اون چی بود
خلاصه داستان:اونو نمیدونم دقیق ولی اونم تو یه جزیره تنها زندگی میکرده
مرسی لطف کردید🌹خلاصه داستان:
رابینسون کروزو داستان یک جوان انگلیسی است که زندگی اشرافی خود را رها میکند و به دنبال رویای سفر و کشف مکانهای جدید با یک کشتی به سفر میرود. کشتی آنها در دریا غرق میشود و رابینسون خودش را به یک جزیرهی دورافتاده میرساند. او به دنبال آرزوی خود، که کشف ناشناختهها بود، در این جزیره به زندگیاش ادامه میدهد.
رابینسون در حدود سه دهه در این جزیره زندگی میکند. او در این سالها برای خود سرپناهی میسازد، به زندگی در حیاتوحش عادت میکند و وسایل مورد نیازش را با چوب و سنگ و گیاهان درست میکند. پس از سالها زندگی انفرادی، رابینسون در جزیره ردپای یک نفر را میبیند. این فرد از بومیان منطقه است و رابینسون به او لقب فرایدی (Friday) میدهد. رابینسون به همراه فرایدی به بریتانیا بازمیگردد و زندگی اجتماعی ازدسترفتهاش را از نو میسازد