به نظرتون تو چندسالگی ازدواج میکنید ؟

  • نویسنده موضوع مهرانه عسلی : )
  • تاریخ شروع
مهرانه عسلی : )

مهرانه عسلی : )

ارزشمند
تاریخ ثبت‌نام
16/11/22
نوشته‌ها
2,019
پسندها
2,591
امتیازها
113
مدال ها
4
من پیش این چیزا نرفتم
اصلا اعتقادی ندارم
اگرم داشته باشم خیلی کمه
اینی که میگم تو سرنوشت من نیست ازدواج چون به بن بست رسیدم یه جاهایی واسه اون میگم🦋
مامانم چندروز پیش یه داستان تعریف کرده بود
میگفتیه عده جمع شدن برن با کشتی مسافرت
ولی ییهو طوفان میگیره همه غرق میشن ولی یکی بود غرق نشد و زنده موند صبح دید توی یه جزیره خیلی دوره که هیچکی نبود
یه جزیره ایی که هیچ ادمی نبود فقط حیوونای درنده و اهلی بودن
هفته اول گریه کردو گرسنگی و سرمارو تحمل کرد
بماند خیلیییی حیوناهم میخواستن بخورنش
هفته دوم با چوب واسه خودش خونه ساخت
تا یکسال اونجا زندگی کرد
کمکم همه چیو یاد گرفت برای خودش غذا درست میکرد شب و روزش تو جزیره میگذشت
یه روز غذا رو سر میزاره و یادش میره اتیش سوزی شد
کل خونش سوخت وقتی برمیگرده دید خونه ایی ندراه رفت بالای درخت شروع کرد به گریه کردن خدایا تو اون همه طوفان من زنده موندم منو اوردی تو جزیره ایی که هیچکی نیس خونه ساختم خونمم ازم گرفتی حالا من چیکار کنم چه جوری زندگی کنم
یهو صدای هلیکوپترشنید دویید سمت صدا
اوناهم اون مرد رو دیدن
بهش گفتن ما یه عملیات خیلی مهم داشتیم ولی دیدیم اتیش و دوده میاد فهمدیم یکی هست و نیاز به کمک داره و اومدیم تورو پیدا کردیم و بعدش میبرن به کشورشون زندگی عادیشو ادامه میده
پس هیچوقت نا امید نباش
میگن در ناامیدی بسی امید است :)
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: angel
مهرانه عسلی : )

مهرانه عسلی : )

ارزشمند
تاریخ ثبت‌نام
16/11/22
نوشته‌ها
2,019
پسندها
2,591
امتیازها
113
مدال ها
4
ن

نفسشش

Ms
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
24/3/23
نوشته‌ها
336
پسندها
235
امتیازها
43
مدال ها
1
جنسیت
خانم👩
ع

عماد

کاربر نمونه
Male
تاریخ ثبت‌نام
17/1/23
نوشته‌ها
428
پسندها
717
امتیازها
93
مدال ها
1
جنسیت
مامانم چندروز پیش یه داستان تعریف کرده بود
میگفتیه عده جمع شدن برن با کشتی مسافرت
ولی ییهو طوفان میگیره همه غرق میشن ولی یکی بود غرق نشد و زنده موند صبح دید توی یه جزیره خیلی دوره که هیچکی نبود
یه جزیره ایی که هیچ ادمی نبود فقط حیوونای درنده و اهلی بودن
هفته اول گریه کردو گرسنگی و سرمارو تحمل کرد
بماند خیلیییی حیوناهم میخواستن بخورنش
هفته دوم با چوب واسه خودش خونه ساخت
تا یکسال اونجا زندگی کرد
کمکم همه چیو یاد گرفت برای خودش غذا درست میکرد شب و روزش تو جزیره میگذشت
یه روز غذا رو سر میزاره و یادش میره اتیش سوزی شد
کل خونش سوخت وقتی برمیگرده دید خونه ایی ندراه رفت بالای درخت شروع کرد به گریه کردن خدایا تو اون همه طوفان من زنده موندم منو اوردی تو جزیره ایی که هیچکی نیس خونه ساختم خونمم ازم گرفتی حالا من چیکار کنم چه جوری زندگی کنم
یهو صدای هلیکوپترشنید دویید سمت صدا
اوناهم اون مرد رو دیدن
بهش گفتن ما یه عملیات خیلی مهم داشتیم ولی دیدیم اتیش و دوده میاد فهمدیم یکی هست و نیاز به کمک داره و اومدیم تورو پیدا کردیم و بعدش میبرن به کشورشون زندگی عادیشو ادامه میده
پس هیچوقت نا امید نباش
میگن در ناامیدی بسی امید است :)
چقدر قشنگ مرسی🦋🦋🦋
یکی بود رابینسون کروزوئه عین همین بود
 
مهرانه عسلی : )

مهرانه عسلی : )

ارزشمند
تاریخ ثبت‌نام
16/11/22
نوشته‌ها
2,019
پسندها
2,591
امتیازها
113
مدال ها
4
Avakin

Avakin

طلایی
تاریخ ثبت‌نام
16/10/22
نوشته‌ها
161
پسندها
716
امتیازها
93
مدال ها
3
19✌🏻😌🐣💍
 
angel

angel

کاربر نمونه
Ms
تاریخ ثبت‌نام
12/10/22
نوشته‌ها
954
پسندها
3,478
امتیازها
93
مدال ها
5
جنسیت
خانم👩
اونو نمیدونم دقیق ولی اونم تو یه جزیره تنها زندگی میکرده
خلاصه داستان:


رابینسون کروزو داستان یک جوان انگلیسی است که زندگی اشرافی خود را رها می‌کند و به دنبال رویای سفر و کشف مکان‌های جدید با یک کشتی‌ به سفر می‌رود. کشتی آن‌ها در دریا غرق می‌شود و رابینسون خودش را به یک جزیره‌ی دورافتاده می‌رساند. او به دنبال آرزوی خود، که کشف ناشناخته‌ها بود، در این جزیره به زندگی‌اش ادامه می‌دهد.

رابینسون در حدود سه دهه در این جزیره‌ زندگی می‌کند. او در این سال‌ها برای خود سرپناهی می‌سازد، به زندگی در حیات‌وحش عادت می‌کند و وسایل مورد نیازش را با چوب و سنگ و گیاهان درست می‌کند. پس از سال‌ها زندگی انفرادی، رابینسون در جزیره ردپای یک نفر را می‌بیند. این فرد از بومیان منطقه است و رابینسون به او لقب فرایدی (Friday) می‌‎‌دهد. رابینسون به همراه فرایدی به بریتانیا بازمی‌گردد و زندگی اجتماعی ازدست‌رفته‌اش را از نو می‌سازد
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: عماد
ع

عماد

کاربر نمونه
Male
تاریخ ثبت‌نام
17/1/23
نوشته‌ها
428
پسندها
717
امتیازها
93
مدال ها
1
جنسیت
خلاصه داستان:


رابینسون کروزو داستان یک جوان انگلیسی است که زندگی اشرافی خود را رها می‌کند و به دنبال رویای سفر و کشف مکان‌های جدید با یک کشتی‌ به سفر می‌رود. کشتی آن‌ها در دریا غرق می‌شود و رابینسون خودش را به یک جزیره‌ی دورافتاده می‌رساند. او به دنبال آرزوی خود، که کشف ناشناخته‌ها بود، در این جزیره به زندگی‌اش ادامه می‌دهد.

رابینسون در حدود سه دهه در این جزیره‌ زندگی می‌کند. او در این سال‌ها برای خود سرپناهی می‌سازد، به زندگی در حیات‌وحش عادت می‌کند و وسایل مورد نیازش را با چوب و سنگ و گیاهان درست می‌کند. پس از سال‌ها زندگی انفرادی، رابینسون در جزیره ردپای یک نفر را می‌بیند. این فرد از بومیان منطقه است و رابینسون به او لقب فرایدی (Friday) می‌‎‌دهد. رابینسون به همراه فرایدی به بریتانیا بازمی‌گردد و زندگی اجتماعی ازدست‌رفته‌اش را از نو می‌سازد
مرسی لطف کردید🌹
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: angel
بالا