این ماجرای هولناک از یک تابستان گرم آغاز شد.شبی که دو پسر به نام های ویل و ترور آنجا در اطراف مزرعه ی ذرت پیاده روی می کردند که متوجه موجودی ترسناک و عجیب شدند و بعد فهمیدند چهره ی او به زامبی ها می ماند.آن ها که هول کرده بودند موجود زامبی مانند ناخن خودرا در بازوی یکی شان فرو برد...
آن ها فرار کردند ولی جای ناخن عفونت کرد و قرص جواب نمی داد.روز ها هرچه می گذشت چهره ی کسی که ناخن در بازویش فرو رفته بود به زامبی ها شبیه می شد تا اینکه او مرد...
چهره ی او کاملا شبیه آن هیولای مزرعه ی ذرت شده بود.
این زن روایت کرده که شبی چطور احساس می کند کسی او را زیر نظر دارد.او و سگش منتظر همسرش بودند.ناگهان او فهمید که سگ به در چنگ می زند.زن متوجه غریبه ای پشت در شد و وحشت کرد تا اینکه همسرش رسید.چون احساس می کرده که فرد پشت در همان کسی است که اورا نظاره می کند ترسیده.
نهایت سه تا صد تا سر داشت.
او دم نداشت.بجای دم ماری بود که دهانش دروازه ی جهان زیرین یا همان دنیای مردگان بود.
چند بار از طریق مار دم سربروس وارد جهان مردگان شدند.آخرین بار هرکول برای انجام ماموریت خود وارد دم مار این هیولا شد.
این داستان وحشتناک از جایی آغاز شد که کودکی بخاطر شکستن آینه ای در حمام درگذشت.پس از آن روایت شده هرکس همه ی چراغ های حمام را خاموش و نام اورا بیاورد یا 13 بار نام اورا بیاورد مادر کودک در آینه احضار شده و اورا می کشد.