.. بچه که بودم، یه قبرستان عجیبی رو تووی خواب دیدم که چند تا فرشته عذاب که بدنشون مث کوره مسی و گداخته بود، داشتن یه پیرمردی رو عذاب میکردن(اون پیرمرد ذاکر امام حسین بود و یه عالمه باغ میوه داشت و از میوه های امام حسینی به مردم هم میداد) ، تووی خواب انگشتم رو روی سینه پشم آلود اون فرشته گذاشتم، مث دیگ بخار داغ بود، انگشتم سوخت و از خواب پریدم.. تا 2 هفته سر انگشتم داغ بود!!!( فرداش اون پیرمرد تووی بیمارستان بستری شد وبعد از 2 روز فوت کرد) چندسال بعد معلومم شد اون زمینها، غصبی بودن و اون پیرمرده به مأمور دولت رشوه داده بوده و اونها رو صاحب شده بوده😁🤸♂️👀🚶♂️🚶♂️