م
مانا
- تاریخ ثبتنام
- 3/10/22
- نوشتهها
- 0
- راهحلها
- 1
- پسندها
- 3,387
- امتیازها
- 3
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَش بست سفتسه ماهی رژیغذایی گرفت
چنان
شعر طنز سربازی
خوشا روزی که من پنج ساله بودم
درون کوچه ها آواره بودم
چرا مادر مرا بیست ساله کردی
میان پادگان آواره کردی
دم دروازه شهر که رسیدم
صدای طبل و شیپور را شنیدم
به خود گفتم که این طبل نظام است
دو سال شخصی گری بر من حرام است
گروهبانان مرا بیچاره کردند
لباس شخصیم را پاره کردند
به خط کردند تراشیدند سرم را
کمربند بر اِشکَمَش بست سفتسه ماهی رژیغذایی گرفت
چنان
شعر طنز سربازی
خوشا روزی که من پنج ساله بودم
درون کوچه ها آواره بودم
چرا مادر مرا بیست ساله کردی
میان پادگان آواره کردی
دم دروازه شهر که رسیدم
صدای طبل و شیپور را شنیدم
به خود گفتم که این طبل نظام است
دو سال شخصی گری بر من حرام است
گروهبانان مرا بیچاره کردند
لباس شخصیم را پاره کردند
به خط کردند تراشیدند سرم را
لباس آشخوری کردند تنم را
لباس آشخوری رنگ زمین است
برادر غم مخور دنیا همین است
نگو خدمت بگو زندان هارون
که دل را در جوانی می کند خون
نگو خدمت بگو سرچشمه غم
نگهبانی زیاد مرخصی کم
مسلسل لوله خودکار دارد
گهی تک تیر گهی رگبار دارد
کلاغ پر می روم کاسه به دندان
برای خوردن یک لقمه نان
نوشتم نامه ای با برگ چایی
که هر وقت می خوری یادم بیاییم خوابم آمد
محبت های مادر یادم آمد
بمیرد آن که سربازی بنا کرد
تمام دختران را چشم به راه کرد
از آن روزی که سربازی بنا شد
ستم بر ما نشد بر دختران شد
گمان کردم که سربازی دو سال است
ندانستم که عمر یک جوان است
ش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»شنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت
سه ماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»شنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت
سه ماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»شنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت
سه ماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»ومجنونشنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
شنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت
سه ماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
ومجنونشنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَکه:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»ومجنونشنیدم اِشکَمَبه لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند برومجنونشنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَ اِشکَمَ
لباس آشخوری رنگ زمین است
برادر غم مخور دنیا همین است
نگو خدمت بگو زندان هارون
که دل را در جوانی می کند خون
نگو خدمت بگو سرچشمه غم
نگهبانی زیاد مرخصی کم
مسلسل لوله خودکار دارد
گهی تک تیر گهی رگبار دارد
کلاغ پر می روم کاسه به دندان
برای خوردن یک لقمه نان
نوشتم نامه ای با برگ چایی
که هر وقت می خوری یادم بیاییم خوابم آمد
محبت های مادر یادم آمد
بمیرد آن که سربازی بنا کرد
تمام دختران را چشم به راه کرد
از آن روزی که سربازی بنا شد
ستم بر ما نشد بر دختران شد
گمان کردم که سربازی دو سال است
ندانستم که عمر یک جوان است
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»شنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت
سه ماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»شنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت
سه ماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»شنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت
سه ماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»ومجنونشنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
شنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت
سه ماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
ومجنونشنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَکه:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»ومجنونشنیدم اِشکَمَبه لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند برومجنونشنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَ اِشکَمَ