sahar♡
♡
ناظر انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 18/10/22
- نوشتهها
- 8,559
- پسندها
- 19,201
- امتیازها
- 113
- مدال ها
- 18
بچه که بودم تموم دنیای من پراز لاک های رنگی رنگی بود گلسرهایی ک هرروز یه مدل ب موهای من میزدن تموم دغدغه من بازی نکردن بچهای فامیل با من بود شده بودم دُردونه فامیل کافی بود کسی بامن قهر کنه همه میشدن سوپرمن
یکم بزرگتر شدم ازاینک نقطه توجه جمع بودم حس معذب بودن داشتم دوس نداشتم کسی رو من زووم باشه، نمیرفتم تو مهمونی ها بیشتر وقتم بیرون بودم
یک جایی رسیدم، چیزایی و تجربه کردم، و دیدم ک دیگ اون دختر عاشق لاک و گلسر تبدیل شده بود ب یک دختر سرسخت
میدونین اما بعد از یه سری اتفاقا...انگار آدم عوض میشه...انگار میفهمه نه بابا همچین خبریم نیستو دنیای واقعی بیرون هیچ ربطی به تصورات قشنگ بچگونش نداره و وقتی حالت بده و زمین میخوری و همه ی امیدتو از دست میدی... قرار نیست هیچ شاهزاده ی سوار بر اسبی یهو از آسمون قلپی بیفته جلوت و نجاتت بده!
سخت بود کناربیام ک منم قراره توی دایره امتحانای سخت خدا باشم سخت بود ک من باید الان قوی شم شاید زود بود..
میدونین...یه چیز خیلی عجیبی درباره دخترا وجود داره! اونا تمامه احساساتشون رو سر موهاشون خالی میکنن!
اگر عصبانی باشن، محکمه محکم از پشت میبندشون!
اگر بازیگوش باشن...میذارن موهاشون مثل دو تا طره ی بازگوش از کناره های صورتشون پایین بیان!
اگر عاشق باشن، موهاشون رو بلند و باز میذارن و توی باد رهاش میکنن!
ولی وای به روزی که بشکنن!
تماهم دق و دلیشونو سر موهاشون خالی میکنن و میرن از ته کوتاهشون میکنن!
من دیگ از دنیای بیرونم میترسیدم اصلا انگار جهان بااین عظمت واسه من شده بود یک اتاق دایره شکل ک هیچ گوشه ای نداره واسه من و همیشه باید بدوبدو کنم و هی بخورم زمین هی خورده شیشه های روحم و جمع کنم باز قوی تر ادامه بدم
دلم خلاء میخاس
هر دختر صاحب دو دنیاس
دنیایی ک در ان زندگی میکنه
و
دنیای درونش
من دنیای درونم رو بیشتر دوست دارم
چون فقط خودم و دارم
کسی به من چیزی نمیگه
با خودم میخندم ,گریه میکنم ,حرف میزنم و…
مانند دلقكی ك قلبش از جنس سنگه
همه اورا به اسم ادمی شاد میشناسنند اما کسی از دنیای درون دلش اگاه نیست
من یک دخترم اما هیچگاه اجازه نمیدهم کسی غمگین بودنم را ببیند
پس اجازه نمیدهم ک غمهایم از دنیای درونم به بیرون نفوذ کند
پس غصه هایم را درونم
میریزم
میریزم
میریزم
تا تمام شوم…
یکم بزرگتر شدم ازاینک نقطه توجه جمع بودم حس معذب بودن داشتم دوس نداشتم کسی رو من زووم باشه، نمیرفتم تو مهمونی ها بیشتر وقتم بیرون بودم
یک جایی رسیدم، چیزایی و تجربه کردم، و دیدم ک دیگ اون دختر عاشق لاک و گلسر تبدیل شده بود ب یک دختر سرسخت
میدونین اما بعد از یه سری اتفاقا...انگار آدم عوض میشه...انگار میفهمه نه بابا همچین خبریم نیستو دنیای واقعی بیرون هیچ ربطی به تصورات قشنگ بچگونش نداره و وقتی حالت بده و زمین میخوری و همه ی امیدتو از دست میدی... قرار نیست هیچ شاهزاده ی سوار بر اسبی یهو از آسمون قلپی بیفته جلوت و نجاتت بده!
سخت بود کناربیام ک منم قراره توی دایره امتحانای سخت خدا باشم سخت بود ک من باید الان قوی شم شاید زود بود..
میدونین...یه چیز خیلی عجیبی درباره دخترا وجود داره! اونا تمامه احساساتشون رو سر موهاشون خالی میکنن!
اگر عصبانی باشن، محکمه محکم از پشت میبندشون!
اگر بازیگوش باشن...میذارن موهاشون مثل دو تا طره ی بازگوش از کناره های صورتشون پایین بیان!
اگر عاشق باشن، موهاشون رو بلند و باز میذارن و توی باد رهاش میکنن!
ولی وای به روزی که بشکنن!
تماهم دق و دلیشونو سر موهاشون خالی میکنن و میرن از ته کوتاهشون میکنن!
من دیگ از دنیای بیرونم میترسیدم اصلا انگار جهان بااین عظمت واسه من شده بود یک اتاق دایره شکل ک هیچ گوشه ای نداره واسه من و همیشه باید بدوبدو کنم و هی بخورم زمین هی خورده شیشه های روحم و جمع کنم باز قوی تر ادامه بدم
دلم خلاء میخاس
هر دختر صاحب دو دنیاس
دنیایی ک در ان زندگی میکنه
و
دنیای درونش
من دنیای درونم رو بیشتر دوست دارم
چون فقط خودم و دارم
کسی به من چیزی نمیگه
با خودم میخندم ,گریه میکنم ,حرف میزنم و…
مانند دلقكی ك قلبش از جنس سنگه
همه اورا به اسم ادمی شاد میشناسنند اما کسی از دنیای درون دلش اگاه نیست
من یک دخترم اما هیچگاه اجازه نمیدهم کسی غمگین بودنم را ببیند
پس اجازه نمیدهم ک غمهایم از دنیای درونم به بیرون نفوذ کند
پس غصه هایم را درونم
میریزم
میریزم
میریزم
تا تمام شوم…