هانا
کاربر نمونه
- تاریخ ثبتنام
- 26/3/23
- نوشتهها
- 590
- پسندها
- 626
- امتیازها
- 93
- مدال ها
- 6
کم سن و سال تر که بودم ، وقتایی که مامانم مینشست به آلبالو هسته گرفتن برای شربت
و مربـای نوبرونه ، منم مینشستم کنار
دستش و ژست بزرگونه برای خودم میگرفتم
که میخوام کمک کنم !
یه دونه آلبالو ، دو تا دونه آلبالو ، حوصلهام سر میرفت ، صبرم تموم میشد و با همون دستای
سرخِ آلبالویی پا میشدم میدوییدم پِیِ بچگی
و بازیم و مامان میموند و حوضش و آلبالوهاش ..
امروز که مامان نبود ، خودم تنهایی نشستم به آلبالو هسته گرفتن .
یه دونه آلبالو ، دوتا دونه آلبالو ، نمیشد حوصله ام سر بره ، نمیشد
بی صبر بشم ؛ که دیگه مادری نبود که بـلاگردونِ بی صبریام بشه !
نشستم و تا دونه ی هزارم آلبالو رو سرِ صبر و حوصله هسته گرفتم .
آره رفیق ! زندگی همینه ..
تهش یه جایی حالیت میکنه که دیگه بچه نیستی !
که دیگه کسی نیست جورکشت باشه !
که دیگه بزرگ شدی و قراره بعد از این همش بهت سخت بگیره !
و تو فقط باید دووم بیاری و بجنگی و هی صبر کنی و صبر کنی و صبر .. 💜
و مربـای نوبرونه ، منم مینشستم کنار
دستش و ژست بزرگونه برای خودم میگرفتم
که میخوام کمک کنم !
یه دونه آلبالو ، دو تا دونه آلبالو ، حوصلهام سر میرفت ، صبرم تموم میشد و با همون دستای
سرخِ آلبالویی پا میشدم میدوییدم پِیِ بچگی
و بازیم و مامان میموند و حوضش و آلبالوهاش ..
امروز که مامان نبود ، خودم تنهایی نشستم به آلبالو هسته گرفتن .
یه دونه آلبالو ، دوتا دونه آلبالو ، نمیشد حوصله ام سر بره ، نمیشد
بی صبر بشم ؛ که دیگه مادری نبود که بـلاگردونِ بی صبریام بشه !
نشستم و تا دونه ی هزارم آلبالو رو سرِ صبر و حوصله هسته گرفتم .
آره رفیق ! زندگی همینه ..
تهش یه جایی حالیت میکنه که دیگه بچه نیستی !
که دیگه کسی نیست جورکشت باشه !
که دیگه بزرگ شدی و قراره بعد از این همش بهت سخت بگیره !
و تو فقط باید دووم بیاری و بجنگی و هی صبر کنی و صبر کنی و صبر .. 💜