معنی ضرب المثل مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد 🔴[ داستان+ریشه]

اعتصامی

اعتصامی

هلنم کاش بمونی تو برام
مدیر کل
تاریخ ثبت‌نام
4/10/22
نوشته‌ها
22,863
پسندها
22,616
امتیازها
113
مدال ها
6
معنی ضرب المثل مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد 🔴[ داستان+ریشه]

مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد


اینکه انسان بدون هیچ گونه تلاشی و نداشتن همت به موفقیت و پیروزی دست پیدا نمی کند یک امر کاملا روشن می باشد، این ضرب المثل نیز همین موضوع را بیان می کند. در ادامه درباره معنی این ضرب المثل و همین طور داستان آن می پردازیم. لطفا با بخش ضرب المثل سایت وطن وی همراه ما باشید

۱- برای رسیدن به هدف و آرزوی های خود باید سختی کشید و نمی شود یک شبه به خواسته های که داریم برسیم.
۲- موفقیت بهایی دارد که باید آن را بپردازید.
۳- قانون نانوشته ای در زندگی وجود دارد که می بایست در مسیر زندگی با صبوری و تلاش به موفقیت خواهید رسید ، بدون مشقت تنها ندامت و اندوه نسیب شماست.
۴- موفقیت به هیچ وجه شانسی به دست نمی آید و مثل هر امر دیگری شرایط و قوانین خاصی را دارد و در این میان صبوری و تاب آوردن سختی در انسان‌ها تفاوت دارد.

شعر نابرده رنج گنج میسر نمیشود​

فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟
آن صانع قدیم که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد
ترکیب آسمان و طلوع ستارگان
از بهر عبرت نظر هوشیار کرد
بحر آفرید و بر و درختان و آدمی
خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد
الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت
اسباب راحتی که نشاید شمار کرد
آثار رحمتی که جهان سر به سر گرفت
احمال منتی که فلک زیر بار کرد
از چوب خشک میوه و در نی شکر نهاد
وز قطره دانه‌ای درر شاهوار کرد
مسمار کوهسار به نطع زمین بدوخت
تا فرش خاک بر سر آب استوار کرد
اجزای خاک مرده، به تأثیر آفتاب
بستان میوه و چمن و لاله‌زار کرد
این آب داد بیخ درختان تشنه را
شاخ برهنه پیرهن نوبهار کرد
چندین هزار منظر زیبا بیافرید
تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد
توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد
شکر کدام فضل به جای آورد کسی؟
حیران بماند هر که درین افتکار کرد
گویی کدام؟ روح که در کالبد دمید
یا عقل ارجمند که با روح یار کرد
لالست در دهان بلاغت زبان وصف
از غایت کرم که نهان و آشکار کرد
سر چیست تا به طاعت او بر زمین نهند؟
جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد
بخشنده‌ای که سابقهٔ فضل و رحمتش
ما را به حسن عاقبت امیدوار کرد
پرهیزگار باش که دادار آسمان
فردوس جای مردم پرهیزگار کرد
نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت
دانه نکاشت ابله و دخل انتظار کرد
دنیا که جسر آخرتش خواند مصطفی
جای نشست نیست بباید گذار کرد
دارالقرار خانهٔ جاوید آدمیست
این جای رفتنست و نشاید قرار کرد
چند استخوان که هاون دوران روزگار
خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد
ظالم بمرد و قاعدهٔ زشت از او بماند
عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
عیسی به عزلت از همه عالم کناره جست
محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد
قارون ز دین برآمد و دنیا برو نماند
بازی رکیک بود که موشی شکار کرد
ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم
کان تکیه باد بود که بر مستعار کرد
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست
بی‌دولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد
وین گوی دولتست که بیرون نمی‌برد
الا کسی که در ازلش بخت یار کرد
بیچاره آدمی چه تواند به سعی و رنج
چون هرچه بودنیست قضا کردگار کرد
او پادشاه و بنده و نیک و بد آفرید
بدبخت و نیک بخت و گرامی و خوار کرد
سعدی به هر نفس که برآورد چون سحر
چون صبح در بسیط زمین انتشار کرد
هر بنده‌ای که خاتم دولت به نام اوست
در گوش دل نصیحت او گوشوار کرد
بالا گرفت و دولت والا امید داشت
هر شاعری که مدح ملوک دیار کرد
شاید که التماس کند خلعت مزید
سعدی که شکر نعمت پروردگار کرد

سعدی​


داستان ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمی شود​


در سال‌های خیلی دور در ایران پادشاهی حکومت می‌کرد که به جایگاه آموزش و تربیت پی برده بود. ولی متاسفانه که این حاکم تنها تعلیم را برای پسرش که ولیعهد خودش بود، ضروری می‌دانست.

سلطان زمان زیادی برای یافتن یک معلم کار درست و آگاه تلاش کرد که بتواند آموزش پسرش را با خیال راحت به او بسپارد. آموزگاران زیادی آمدند و رفتند، در پایان شاه از میان این همه آموزگار ، مردی را برگزید و به او قول داد، اگر بتواند پسرش را بسیار خوب آموزش دهد ثروت هنگفتی به او خواهد داد.

آموزگار پذیرفت که خواسته‌ی شاه را به بهترین شکل ممکن انجام دهد. ولی به این شرط که معلم حق داشته باشد، سخت گیری‌های لازم و در صورت لزوم تنبیه را برای ولیعهد انجام دهد. پادشاه با اینکه خیلی پسرش را دوست داشت اما می دانست که او باید برای سوادآموزی تلاش خواهد کرد.
پسر سلطان در سن کم به این آموزگار سپرده شد تا تعلیم و تربیت شود . هر روز از سوی آموزگار تکالیفی به او داده می‌شد که او باید آنها را انجام دهد و اگر به درستی انجام نمی‌شد معلم به سختی را تنبیه می کرد.
در حیاط قصر درخت آلبالویی بود که یک شاخه از آن را معلم جدا کرده بود و به شکل ترکه‌ای در دست می گرفت اگر ولیعهد پرسش های معلم را نا درست جواب می داد، تنبیه می شد.

پسر سلطان بارها از سختگیری آموزگار پیش پدرش شکایت کرده بود. ولی به خاطر شرط و قولی که قبل از شروع شغل پادشاه قبول کرده بود و نمی‌توانست قرار و قول را برهم بزند.
البته پدر می‌دید که این سخت گیری‌ها چقدر مفید بوده و پسرش در فراگیری روز به روز پیشرفت بیشتری می‌کند. پسر که پدرش کمکی به او نمی کند تصمیم گرفت معلمش را عوض کند.
سالها گذشت تا کم کم پسر به دوره جوانی رسید. او تقریباً توانسته بود تمام علوم دوران خود را از معلم خود فرا بگیرد ، پادشاه که از عملکرد آموزگار خیلی راضی بود، ثروت هنگفتی به آموزگار داد و او را راهی خانه‌اش کرد.
جانشین سلطان با رفتن معلم فکر می کرد که دیگر سختگیری در کار نیست ولی خیلی زود با دستور سلطان، پسرش آماده آموزش فنون نظامی شد. پسر ابتدا خیلی ناراحت شد ولی کمی که گذشت متوجه شد تعلیم فنون نظامی با تنبیه همراه نیست.
چون فرماندهان نظامی برای او مقام خاصی قائل بودند. این مهربانی آنها باعث شده بود او روز به روز کینه‌ی بیشتری نسبت به آموزگار کودکی‌اش پیدا کند.
شاه فوت کرد و پسرش جانشین او شد. چند روزی از تاجگذاری نگذشته بود که یک روز هنگامی که شاه جوان در حیاط قصر در حال قدم زدن بود، یکدفعه چشمش به درخت آلبالو افتاد و تمام ترکه‌های آلبالویی که در کودکی از معلمش خورده بود به خاطر آورد.

شاه جوان با خود فکر کرد حالا که صاحب قدرت است کینه خواهی کند و چند ضربه ترکه آلبالو به آموزگار بزند. پاسبانی را به دنبال معلم فرستاد، پاسبان به منزل معلم رفت و گفت: شاه دستور فرمودند هرچه سریع‌تر خود را به کاخ برسانید.
آموزگار که خبر تاج گذاری پسر شاه را شنیده بود پرسید: پادشاه با من چه کار دارند؟ پاسبان پاسخ داد: نمی‌دانم. امروز که در باغ در حال قدم زدن بودند جلوی درخت آلبالو که رسیدند، نگاهی به درخت انداختند و به من گفتند بیایم و شما را همراه خود به قصر ببرم.

معلم که از کینه شاه جوان نسبت به خودش آگاه بود متوجه که پادشاه حالا که که قدرت مند است می‌خواهد کینه خواهی کند. معلم همان طور که به سمت قصر می‌رفت دید میوه فروشی آلبالوهای اخیر و قرمز رنگی را برای فروش عرضه کرده اندکی خرید و در جیب خویش گذاشت.

به قصر که رسید دید شاگرد دیروزش که حالا بر تخت سلطنت نشسته ترکه‌ای در دست دارد و به او لبخند می‌زند. درود کرد، شاه جوان پاسخش را داد و گفت: استاد کجا رفتید؟ چند سالیست یکدیگر را ملاقات نکرده ایم؟ بعد به ترکه‌ی آلبالو اشاره‌ای کرد و گفت: این را می‌شناسی؟
معلم پاسخ داد: چوب تازه‌ی درخت آلبالو است، بله کاملامی‌شناسم. شاه گفت: می‌دانی می‌خواهم با آن چه کار کنم. معلم که می‌دانست شاه می‌خواهد با آن ترکه چه بلایی سرش بیاورد، پیش دستی کرد و گفت: نمی‌دانم ولی بهترین کار این است آن را در محلی بگذاری که همیشه آن را رویت کنی .
شاه گفت: چرا آن را باید جلوی چشم‌هایم بگذارم؟ معلم آلبالوها را از جیبش درآورد و به طرف شاه گرفت و گفت: این آلبالوها را تماشا کن ببین چقدر زیبا هستند.
اگر درخت آلبالو گرمای تابستان و سرمای زمستان را تحمل نمی کرد،نمی‌توانست این آلبالو های خوب را محصول بدهد. شما شاگرد قدیم من هم اگر آن کلی تلاش و مشقت را پشت سر نمی‌گذاشتید به این باسوادی و درک و فهم امروز نبودید.
شاه از این تمثیل خوشش آمد، لبخندی به آموزگار زد و از او درخواست کرد تا در دربار بماند و از وزرای شاه باشد. از آن پس ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمیشود به کسانی گفته می‌شود که در راه زندگی با صبوری و سختی به موفقیت و سعادت می رسند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا