ثمین
.
ناظر انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 8/1/23
- نوشتهها
- 1,636
- پسندها
- 3,565
- امتیازها
- 113
- مدال ها
- 6
معرفی کتاب
کتاب چمدان، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی بزرگ علوی است که نخستین بار در سال 1934 انتشار یافت. این مجموعه ی جذاب، متشکل از هفت داستان کوتاه با عناوین «چمدان»، «قربانی»، «عروس هزارداماد»، «تاریخچه ی اتاق من»، «سرباز سربی»، «شیک پوش» و «رقص مرگ» است. بزرگ علوی در این کتاب، به شکلی مدرن به طرح داستان ها، شیوه ی روایت و درگیری های ذهنی کاراکترهای خود پرداخته و اثری در سطح استانداردهای بین المللی را خلق کرده است. کتاب چمدان به عنوان یکی از اولین نمونه های داستان کوتاه در ادبیات ایران، با به تصویر کشیدن هنرمندانه ی اعماق ذهن شخصیت ها، موفقیت و شکست در عشق، خاطرات آزاردهنده و با ارائه ی داستان هایی پرپیچ و خم و پایان بندی هایی غافلگیرکننده، اثری است که بدون تردید، مخاطبین را شگفت زده خواهد کرد.
درباره بزرگ علوی
سید مجتبی آقا بزرگ علوی نویسنده و فعال اجتماعی و سیاسی در 13 بهمن سال 1282 در تهران در خانوادهای با فرهنگ و تحصیل کرده به دنیا آمد. او در جوانی برای تحصیل به آلمان رفت و رشتهی علوم تربیتی و روانشناسی را دنبال کرد و تا آخر عمر خود در آلمان ماند اگرچه چند بار به ایران سفر کرد. علوی تحصیلات خود را هم در دانشگاه «مونیخ» آلمان گذراند. او بعد از اتمام دانشگاه به ایران بازگشت و در گروه مارکسیستی تقی ارانی عضو شد. او در سال 1315 به اتهام داشتن افکار سوسیالیستی، با عدهای دیگر از همفکرانش به زندان افتاد و تا برکنار شدن رضاشاه (شهریور 1320) در زندان ماند. علوی به همراه ۵۲ نفر دیگر که کم و بیش در یک زمان با هم دستگیر شدند و به گروه ۵۳ نفر معروف شدند در این زمان در زندان بودند. نویسندگی به شکل جدی هم از همان دوران جوانی برای او شروع شد. علوی با انتشار آثارش فضای داستانهای فارسی را متحول کرد و در کنار افرادی همچون «صادق هدایت» و «صادق چوبک» بهعنوان پدران داستاننویسی نوین ایرانی قرار گرفت.
بزرگ علوی نویسندهای رئالیست است که مضامین سیاسی و اجتماعی را به خوبی روایت میکند. او با خلق داستانهای ویژه جایگاه ویژه و ارزشمندی در میان نویسندگان معاصر دارد. او از مشهورترین نویسندگان چپگرای آن زمان است که وقایع سیاسی و اجتماعی را در میان داستانهای شیوا و جاودان روایت میکند. یکی از نکات برجسته در نثر علوی شرح و توالی وقایع داستان است بهگونهای که خواننده میخواهد خود را هرچه زودتر به پایان داستان برساند.
بزرگ علوی پس از انتشار کتاب «گیله مرد» بهعنوان یک نویسندهی برجسته شناخته شد. «نامهها»، «اجاره خونه»، «دزاشیب»، «یک زن خوشبخت»، «رسوایی»، «خائن» و «پنج دقیقه پس از دوازده» از دیگر داستانهای منتشر شده از بزرگ علوی است که بیشتر آنها در دهه هفتاد منتشر شدهاند.
«چشمهایش» مشهورترین اثر بزرگ علوی است که دربارهی رابطهی عاشقانه یک زن از طبقه بالای جامعه با یک مبارز سیاسی است. کتابهای «سالاریها»، «پنجاه و سه نفر»، «گیله مرد»، «میرزا»، «موریانه» و «نامهها» از دیگر آثار بزرگ علوی هستند.
قسمت هایی از کتاب چمدان (لذت متن)
▪︎یک صبح روز یکشنبه ماه تیر هوای شهر برلین تیره و خفهکننده بود. آدم از فرط گرما در تختخواب غلت میخورد، عرق از تنش میجوشید؛ اما حاضر نمیشد که از جایش بلند شود. دود کارخانهها و مه جنگلها که با هم مخلوط میشد و ذرات آن که از میان پنجره توی اتاق میآمد، مثل این بود که میخواست فشاری را که بر تن و جان آدم وارد میآورد سختتر کند. من در آنوقت در برلین تحصیل میکردم. نیم ساعت بود که صاحبخانه چایی مرا روی میز گذارده بود ولی من خیال بلند شدن نداشتم. یکی دو مرتبه هم از پشت در گفته بود: «آقا، از منزل پدرتان پای تلفن شما را میخواهند.» ولی من جواب نداده بودم.
ساعت نه کسی با عجله در اتاق مرا زد و داخل اتاق شد. من ابتدا باز به گمان این که صاحبخانه کاری دارد، اعتنایی نکردم ولی بعد که ناگهان صدای پدرم را شنیدم، از جا جسته، سلام کردم. او روی صندلی راحت کنار اتاق نشست. قوطی سیگار طلایش را بیرون آورد، سیگاری آتش زد و گفت: «چرا آنقدر اتاق تو درهم و برهم است، چرا این کتابها را جمع نمیکنی؟ نگاه کن: صابون و قلم و شانه و کراوات و چوب سیگار و سربند و دیگر چی، عکس، همه روی هم ریخته.» بوی عطر که از صورت تازه تراشیده پدرم تراوش میکرد، در نظر من زننده بود. راست میگفت. دقت و مواظبت او، وقار و بزرگ منشی او، وقاری را که از آباء و اجداد به ارث برده بود، وقار شترمآبی او با زندگانی مشوش پریشان من، با دل چرکین من به هیچ وجه جور نمی آمد. در خانه او یک قفسه مخصوص صابون، یکی مخصوص سیگار، یک اتاق هم مخصوص کتاب بود.
امروز بیش از روزهای دیگر به پدرم توهین شد، برای آن که پدر باوقارم خود را کوچک کرده و در منزل من آمده بود، مگر من آن پسری نیستم که پس از مدت ها زد و خورد از خانه او بیرون آمده بودم، چون که میل نداشتم هر روز ساعت یک بعد از ظهر غذا بخورم و هر شب ساعت یازده در خانه باشم و بخوابم و صبح ساعت هفت سر میز چایی حاضر باشم.
در ضمن این که او سیگارش را میکشید، من سر و صورتم را شسته، پهلویش نشستم. از من پرسید: «تو خیال نداری تابستان مسافرتی تابستان مسافرتی بکنی؟
▪︎ از استخوان های برجسته ی گونه هایش پیدا بود که مرگ قربانی تازه ای پیدا کرده بود اما این فکر در مغز من به هیچ وجه جا نمی گرفت. چطور می شود که خسرو بمیرد؟ چطور من باور کنم؟ چقدر امید داشت. یک مرتبه فکر مرگ به شکل مهیبی در نظر من مجسم شد، بالاخره سل فقط وسیله ای است. ممکن است که خسرو در کوچه راه برود و آجری او را بکشد. این فکر زننده است. بدنم لرزید، خسرو به این جوانی با این همه فکر، با این همه امید، خسرو با این احساسات لطیف باید بمیرد.
▪︎ حالا نه پدر و نه مادر، او را مجبور نمی کردند. هیچکس او را مجبور نمی کرد. اما یک دیو منحوس مندرس مهیب، پول، جامعه، محیط، او را مجبور می کرد که برود خودش را بفروشد. برای یک عمر بفروشد. برای این که بتواند فقط زندگی کند.
▪︎ خود او نمی دانست راه زندگی اش چیست. دریا را، طوفان را دوست داشت، اما در ساحل هم آرامشی بود.
آخرین ویرایش: