معرفی رمان آقای عزیز من 💎

  • نویسنده موضوع bahar
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 1,626
  • برچسب‌ها
    نی نی سایت
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
bahar

bahar

کاربر شهروند
Ms
تاریخ ثبت‌نام
7/10/22
نوشته‌ها
1,067
پسندها
2,636
امتیازها
113
جنسیت
خانم👩

معرفی کتاب آقای عزیز من​

آقای عزیز من رمانی از نویسنده ایرانی معاصر، خانم ناهید گلکار است. این رمان نیز مثل رمان‌های دیگر خانم ناهید گلکار، روایت سخت کوشی و تلاش زنان و دختران ایرانی و عبور از چالش های زندگی است.
راوی این رمان، دختربچه‌ای است از یک خانواده فقیر که به اجبار برای کار به یک خانواده اشرافی سپرده می‌شود و.... لطفا با ما همراه باشید

خواندن کتاب آقای عزیز من را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

اگر از خواندن رمان‌های ایرانی با چاشنی عشق و مسائل اجتماعی لذت می‌برید این کتاب را از دست ندهید.

بخشی از کتاب آقای عزیز من​

فکر می کنم دوماهی طول کشید تا دوباره عزت الله خان و خانواده‌اش برای مراسم بله برون و عقد اومدن. اون زمان امیر حسام سه سال و فرح یک سال داشتن و عزت الله خان بیست سالش بود. من بعدها فهمیدم که عزیز دوتا بچه اش رو بعد از عزت الله خان از دست داده و چند سالم حامله نشده.
خب دوباره خوشحالی اومد به سراغم چون قرار بود بعد از عقد من و عزت الله خان همدیگر رو ببینیم. عروسی رو انداختن توی تابستون، اونا حتّی اجازه ندادن سر سفرهٔ عقد کنار هم بشینیم. اما به محض اینکه خطبه رو خوندن همهٔ زن ها از اتاق رفتن بیرون و عزت الله خان اومد پیش من، دستپاچه و خجالتی به نظر می رسید وحال من از اون بدتر. این بود که نزدیک نیم ساعت کنار هم نشسته بودیم و هیچ کدوم حرفی نمی زدیم. اما من حتّی از گرمای وجودشم احساس خوبی داشتم همین قدر که کنارم بود، خوشحال بودم. تا بالاخره گفت: من، من، من شما رو سر خاک مادرتون خدا بیامرز دیدم، با خودم گفتم این همون زنیه که من می خوام، از اون موقع هم از فکر شما بیرون نرفتم. دستهاشو بین دو تا پاش گذاشت و خودشو دولا کرد؛ توجه من جلب شد ببینم چیکار می کنه، نگاهمون بهم تلاقی کرد و وجود منو به آتیش کشید، سرمو انداختم پایین، اما اون خندید و گفت: دیگه چیکار کنم که بازم منو نگاه کنی؟ گفتم: وقت زیاده. ما تازه عقد کردیم. گفت: وقت زیاده، اما صبر من کمه

برای دیدن سایر رمان‌های عاشقانه، معمایی پرطرفدار و جذاب بر روی کادر آبی کلیک کنید 👇
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
bahar

bahar

کاربر شهروند
Ms
تاریخ ثبت‌نام
7/10/22
نوشته‌ها
1,067
پسندها
2,636
امتیازها
113
جنسیت
خانم👩

معرفی کتاب رحیم دیوونه​

کتاب رحیم دیوونه نوشته ناهید گلکار است. پسر جوانی بعد از سربازی به خانه برمی‌گردد و متوجه می‌شود بچه‌ها در حال آزار و اذیت کسی هستند که معلولیت دارد و او را رحیم دیوونه خطاب می‌کنند جلوی آن‌ها را می‌گیرد و گاهی برای پسر غذا می‌آورد و هم‌زمان دخترخاله‌اش لیلی هم همین‌کار را می‌کند تا اینکه شب عروسی لیلی رحیم به خانه آن‌ها می‌اید و از یکی از مردهای خانواده به شدت کتک می‌خورد. فرار می‌کند اما راوی داستان او را رها نمی‌کند و پشت سرش می‌رود کم‌کم متوجه می‌شود رحیم چیزی که به نظر می‌آید نیست و شخصیت دیگری دارد.

خواندن کتاب رحیم دیوونه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب رحیم دیوونه​

از اون روز به بعد، هر روز رحیم رو می‌دیدم که توی کوچهٔ ما پلاس بود. بچه‌ها سر به سرش میگذاشتن و بزرگ‌ها بسم الله می‌گفتن و رد می‌شدن. اما اون، مدام دور و اطراف خونهٔ ما بود و من و لیلی بهش غذا می‌دادیم و گاهی هم یک پولی کف دستش میذاشتیم و اون هر بار تعارف می‌کرد و می‌گفت: مممن ددیوونه نیستم! گدا هم نننیستم! اما به زور بهش می‌دادم. با وجود اینکه محتاج بود، نمی‌خواست پول رو بگیره و تعارف می‌کرد. رحیم، برخلاف اون چیزی که مردم می‌گفتن آروم به نظر می‌رسید و کاری به کار کسی نداشت. این بچه‌های محله بودن که دست از سرش برنمی‌داشتن. می‌زدنش و مسخره‌اش می‌کردن و اون بی‌چاره حربه‌ای جز آب دهن نداشت که از خودش دفاع کنه. چند بار اونو از زیر دست و پای بچه‌ها درآوردم درحالیکه یا سرش شکسته بود و یا به‌شدت زخمی شده بود. یک بار هم دندهٔ اونو شکسته بودن که مدت‌ها پیداش نشد. مردم اونو بدشگون و نجس می‌دونستن و می‌خواستن با کتک و فحش، کاری کنن که دیگه به کوچهٔ ما نیاد. چند بار هم دادنش دست پاسبان ولی چند روز بعد دوباره سر و کله‌اش پیدا شد. مردم تهران قدیم از لولاگر گرفته تا نواب و سَلسبیل و خوش، همه رحیم دیوونه رو می‌شناختن! و اگر مثل من زنده باشن، هنوز هم به یاد میارن!
یک روز سرِ ظهر که باز من از بیرون اومده بودم، رحیم رو درِ خونه دیدم. گفتم: چطوری رحیم؟ منتظر جواب نشدم و رفتم توی خونه. وقتی غذا می‌خوردیم، یاد اون افتادم و یک کم براش کشیدم و در میونِ اعتراض مامان که می‌ترسید ظرف به دست رحیم بخوره و نجس بشه، براش بردم. همون موقع، لیلی هم با یک کم گوشت کوبیده که لای نون گذاشته بود، اومد. منو که دید، دستپاچه شد. به شوخی گفتم: به‌به گوشت کوبیده! رحیم به منم میدی؟ رحیم گفت: ببباشه ببببرای شششما، من نمی‌خوام. گفتم: نه داداش شوخی کردم؛ برو بخور نوش جونت. رحیم غذاها رو گرفت و بلافاصله رفت. لیلی نگاهی به من کرد و پرسید: رضا؟ چقدر خوب با رحیم رفتار می‌کنی! مرسی! گفتم: خب پسر خوبیه! تو چرا تشکر می‌کنی؟ آهسته گفت: تو هم فکر می‌کنی رحیم دیوونه نیست؟ به شوخی گفتم: والله دور و ور ما پُر از دیوونه است! رحیم خیلی هم عاقله! اگر کسی بهش کار نداشته باشه، با کسی کاری نداره! بیچاره، دیوونهٔ بی‌آزاریه! الآن دیدی چه راحت گرفت و رفت؟ بچه‌ها اذیتش می‌کنن و به حال خودش نمیذارنش. گفت: آره، دیوونه نیست؛ یعنی من اینطوری فکر می‌کنم. مریضه! و با افسوس سرشو انداخت پایین و رفت.
کم‌کم می‌شنیدم تو محلهٔ ما هر کس می‌خواست به کسی توهین کنه، با لحن بدی، رحیم دیوونه خطابش می‌کرد! و این بدترین فحش برای اون شخص محسوب می‌شد. ولی رحیم به امید اینکه غذایی از دست من و لیلی بگیره، باز هم می‌اومد. و اینطور که معلوم بود لیلی از همهٔ ما بیش‌تر بهش می‌رسید. من دیگه رفتم سر کار و زیاد از لیلی خبر نداشتم؛ فقط همون چیزهایی بود که از مامان می‌شنیدم.
اوایل شهریور، در یک شب جمعه که عروسی لیلی بود، اون اتفاقِ عجیب افتاد!
 
bahar

bahar

کاربر شهروند
Ms
تاریخ ثبت‌نام
7/10/22
نوشته‌ها
1,067
پسندها
2,636
امتیازها
113
جنسیت
خانم👩

معرفی کتاب رعنا؛ جلد اول​

رعنا نام رمانی است که به قلم ناهید گلکار نوشته شده و در ۲ جلد به چاپ رسیده است.

خلاصه کتاب رعنا​

رعنا نام شخصیت اول داستان ناهید گلکار است که قصه هم از زبان او روایت می‌شود. رعنا در خانواده‌ای مرفه زندگی می‌کند و به تازگی در دانشگاه قبول شده است. صمیمی‌ترین دوست او مریم نام دارد که دختر خدمتکار خانه آن‌هاست. مریم و رعنا هر دو دانشجوی دانشگاه تهران هستند. رعنا همان روزهای ابتدای سال تحصیلی، عاشق یکی از هم‌دانشگاهی‌های خود به نام سعید می‌شود. روزهای پر فراز و نشیبی در انتظار رعناست، با کتاب رعنا ناهید گلکار همراه شوید تا از نثر ساده آن در کنار اتفاقات دور از انتظار و پیچیده داستان، لذت ببرید.

خواندن کتاب رعنا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟​

مطالعه کتاب رعنا را به علاقمندان رمان فارسی پیشنهاد می‌کنیم.

جملاتی از کتاب رعنا​

اون روز تمام مدت چشمم به در بود و منتظر بودم ولی خبری از سعید نشد. حالم بهتر شده بود. از اینکه فکر می‌کردم دیگه سعید رو از دست دادمُ داشتم دیوونه می‌شدم. حالا امید مثل یک نور کوچیک توی قلبم روشن شده بود و وجودم رو گرم می‌کرد و به من شور زندگی می‌داد. انگار روزگار برای من طوری برنامه‌ریزی کرده بود که جز به سعید به چیز دیگه‌ای فکر نکنم؛ نه به مادر و پدرم و نه به آینده خودم! مسخ بودم و بی فکر. دست خودم نبود. دنیای من فقط یک کلمه بود و بس: خبری از سعید نشد؟ خبری از سعید نشد؟ نشد؟
وقتی مامان برگشت، به صورت من نگاهی کرد و گفت: قربونت برم، انگار مریم حالتو خوب کرده، یکم رنگ به صورتت اومده و می‌خندی؛ خداروشکر.
 
bahar

bahar

کاربر شهروند
Ms
تاریخ ثبت‌نام
7/10/22
نوشته‌ها
1,067
پسندها
2,636
امتیازها
113
جنسیت
خانم👩

معرفی کتاب عزیز جان​

عزیزجان رمانی اجتماعی درباره‌ی وضعیت زنان و دختران به قلم ناهید گلکار، نویسنده معاصر ایرانی است. ناهید گلکار در کتاب عزیزجان، ماجرای زنی را نوشته است که رنج‌های بیشمار زندگی او را قوی کرده.حالا چیزی وجود ندارد که او را از پا بیندازد.

درباره‌ی کتاب عزیزجان​

کتاب عزیزجان، سرگذشت واقعی زنی رنج‌دیده است که سختی‌های زندگی نه تنها او را از پا نینداخته است بلکه هر روز و هر روز او را قوی‌تر کرده است. در کتاب عزیزجان ما داستان نرگس را می‌خوانیم. دختر کوچکی که به خاطر فقر پدرش در بازی مسخره‌ و احمقانه‌ی پول و قدرت می‌افتد و همسر پیرمردی می‌شود که به جز آزار و اذیت او، چیز دیگری بلد نیست. نرگس کوچک است و از ازدواج و ازدواج کردن به جز پوشیدن لباس عروس و رقص و شادی چیزی نمی‌داند. و زمانی که او با مفهوم ازدواج آشنا می‌شود یاد می‌گیرد که چطور باید قوی باشد و به زندگی‌اش، هرچند سخت و دردناک ادامه دهد.
داستان عزیزجان، داستان بسیاری از زنان و دختران این نسل و سرزمین ما است. خواندن داستان عزیزجان و گوش سپردن به روایت‌های دردمندانه‌ی او از زندگیش، به جز لذت شنیدن داستانی زیبا، به ما کمک ‌می‌کند و به یادمان می‌آورد که چقدر می‌توانیم در زندگی اطرافیانمان تاثیرگذار باشیم.

کتاب عزیزجان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

خواندن کتاب عزیزجان برای افرادی که دوست دارند داستان‌های عاشقانه بخوانند، جذاب است. خواندن کتاب عزیزجان همچنین دیدگاه عمیق و روشنی، درباره‌ی وضعیت زندگی زنان به خواننده، می‌دهد.

جملاتی از کتاب عزیزجان​

وقتی یازده سالم بود، منو به مردی هفتاد ساله که زنش مُرده بود، شوهر دادند؛ به همین سادگی.
نه کسی نظر منو پرسید، نه صلاحم رو در نظر گرفت. آقام کارگری ساده بود و درآمد کمی داشت. پس وقتی زن‌های محلی، منو برای اون پیرمرد پولدار در نظر گرفتند، نه نگفت. نمی‌دونم شاید ته دلش راضی نبود؛ چون اون منو خیلی دوست داشت و همیشه به من می‌گفت: تو نمک زندگی منی.
آقام از وقتی مادرم مُرد، دیگه نه کسی خنده‌اش رو دید، نه حرف خوبی از دهنش دراومد و نه درست و حسابی سر کار می‌رفت. حالا با این وصلت، هم یه پولی گیرش می‌اومد، هم یه نون‌خور از سفره‌اش کم می‌شد. از اینکه از خونه‌ی پدریم با همه‌ی بدبختی‌هاش می‌رفتم، راضی نبودم. شاید در اون شرایط دلم برای خواهرهام می‌سوخت که با همان سن کمی که داشتم، از اونا مراقبت می‌کردم. بی‌خیالی آقام، که جز غصه خوردن برای زنش، که روی دستش مُرده بود کاری نمی‌کرد، بیش‌تر از هر چیز آزارم می‌داد. اون روزها من و دو خواهرم رقیه و ربابه کارمان صبح تا شب خاله بازی بود؛ عروسی می‌گرفتیم و بچه می‌زاییدیم. بچه‌های ما عروسک‌هایی پارچه‌ای بودن که مادرم دوخته بود و حالا بسیار کهنه و بدشکل شده بودن. ولی ما اونا رو با علاقه بغل می‌گرفتیم و به خونه‌ی هم می‌رفتیم و نقش یک زن خونه‌دار و مادری مهربان رو بازی می‌کردیم و این تمام تصور من از شوهر کردن بود و بس!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا