متن کامل شعر هفت شهر عشق را عطار گشت 🔴 با معنی

اعتصامی

اعتصامی

هلنم کاش بمونی تو برام
مدیر کل
تاریخ ثبت‌نام
4/10/22
نوشته‌ها
22,926
پسندها
22,633
امتیازها
113
مدال ها
6
InShot

متن کامل شعر هفت شهر عشق را عطار گشت گنجور 🔴 با معنی


گفت ما را هفت وادی در ره است

چون گذشتی هفت وادی،درگه است

وا نیامد در جهان زین راه کس

نیست از فرسنگ آن آگاه کس

چون نیامد باز کس زین راه دور

چون دهندت آگهی ای ناصبور؟

چون شدند آن جایگه گم سر به سر

کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟

هست وادی طلب آغاز کار

وادی عشق است از آن پس ، بی کنار

پس سیم وادی است آن معرفت

پس چهارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادی توحید پاک

پس ششم وادی حیرت صعبناک

هفتمین وادی فقر است و فنا

بعد از این روی روش نبود تو را

در کشش افتی روش گم گرددت

گر بود یک قطره قلزم گرددت



وادی اول:طلب

ملک اینجا بایدت انداختن

ملک اینجا بایدت درباختن

در میان خونت باید آمدن

وز همه بیرونت باید آمدن

چون نماند هیچ معلومت به دست

دل بباید پاک کردن از هرچه هست

چون دل تو پاک گردد از صفات

تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

طلب : در لغت بمعني جستن است و در اصطلاح صوفيان "طالب" سالکي است که از خواستن طبيعي و لذات نفساني عبور نمايد و پرده پندار از روي حقيقت براندازد و از کثرت به وحدت رود تا انسان کاملي گرد .یا به قولی از کشف المحجوب آنرا گويند که شب و روز به ياد حقیقت و حضرت عشق باشد در هر حالي در حقيقت «طلب» اولين قدم در تصوف است و آن حالتي است که در دل سالک پيدا مي شود تا او را به جستجوي معرفت و تفحص در کار حقيقت و اميدارد. طالب صاحب اين حالتست و مطلوب هدف و غايت و مقصود سالک است.


وادی دوم:عشق

کس درین وادی بجز آتش مباد

وان که آتش نیست عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود

گرم رو و سوزنده و سرکش بود

عاقبت اندیش نبود یک زمان

درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان

عشق: بزرگترين و سهمناک ترين وادي است که صوفي در آن قدم مي گذارد. معيار سنجش و مهمترين رکن طريقت است. عشق در تصوف مقابل عقل در فلسفه است به همين مناسبت تعريف کاملي از آن نمي توان کرد (یعنی گفتار و نوشتار در بیان حالات آن ناتوان است) چنانکه مولانا گويد:

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت / شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت

شعرای بسیاری به این مرتبه رسیدند و حالات خودشان را در غالب غزل هایی به انسان ها سپردند مانند غزلیات دیوان کبیر مولانا، غزیلیات حافظ و سعدی و...

براي توجه به کيفيت عشق مي توان به مراجع زیادی می توان مراجعه نمود. برای مثال شهاب الدین سهروردي در کتاب رساله فی حقیقه العشق خود می گويد: "عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گياهيست که در باغ پديد می آيد. در بن درخت. اول، بيخ در زميني سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت مي پيچد و همچنان مي رود تا جمله درخت را فرا گيرد و چنانش در شکنجه کند که نم در ميان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا بدرخت مي رسد بتاراج مي برد تا آنگاه که درخت خشک شود."

بطوريکه گفته شده است صوفيان را در توصيف عشق و محبت و محبوب و تقديم و تأخير آنها و کيفيت اين عشق و تاثير آن در سالک و لزوم عشق در طريقت بسيار سخن رانده اند و شرح آنهمه در اينجا مقدور نیست.

وادی سوم:معرفت

چون بتابد آفتاب معرفت

از سپهر این ره عالی صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش

بازیابد در حقیقت صدر خویش

سر ذراتش همه روشن شود

گلخن دنیا بر او گلشن شود

مغز بیند از درون نه پوست او

خود نبیند ذره ای جز دوست او

معرفت: معرفت نزد علما همان علم است و هر عالم به حضرت حقیقت همان عارف است و هر عارفي عالم. ولي در نزد اين قوم معرفت صفت کسي است که خداي را به اسماء و صفاتش شناسد و تصديق او در تمام معاملات کند و به نفي اخلاق رذيله و آفات آن بنماید و او را در جميع احوال ناظر داند و از هوا جس نفس و آفات آن دوري گزيند و هميشه در سروعلن با خداي باشد و باو رجوع کند. (برگرفته از کتاب رساله قشيريه )

وادی چهارم:استغنا

هفت دریا یک شَمَر اینجا بود

هفت اخگر یک شرر اینجا بود

هشت جنت نیز اینجا مرده ای است

هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است


استغنا: یعنی بی نیازی یا رسیدن نفس به حالت بدون خواستن دنیوی .ترک اعراض دنيوي است ظاهراً و نفي اعراض اخروي و دنيوي باطناً و تفصيل اين جمله آنست که مجرد حقيقي آن کسي بود که بر تجرد از دنيا طالب عوض نباشد بلکه باعث بر آن تقرب بر حضرت الهي بود. خالي شدن قلب و سر سالک است از ماسوي الله و بحکم "فاخلع نعليک" بايد آنچه موجب بُعد (دوري) بنده است از حق از خود دور کند .



وادی پنجم:توحید

رویها چون زین بیابان درکنند

جمله سر از یک گریبان برکنند

گر بسی بینی عدد، گر اندکی

آن یکی باشد درین ره در یکی

چون بسی باشد یک اندر یک مدام

آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام

توحيد: در لغت حکم است بر اينکه چيزي يکي است و علم داشتن به يکي بودن آن است و در اصطلاح اهل حقيقت تجريد ذات الهي است از آنچه در تصور يا فهم يا خيال يا وهم و يا ذهن آيد (از کتاب رسله قشریه )

عطار گويد:
تو در او گم گرد توحيد اين بود / گم شدن کم کن تو تفريد اين بود (منطق الطیر)

شيخ ما (ابوسعيد ابوالخیر) گفت حق تعالي فرد است او را بتفريد بايد جستن تو او را بمداد و کاغذ جويي کي يابي(از کتاب اسرار التوحيد)

وادی ششم:حیرت

مرد حیران چون رسد این جایگاه

در تحیر ماند و گم کرده راه

گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟

نیستی گویی که هستی یا نه ای؟

در میانی یا برونی از میان؟

برکناری یا نهانی یا عیان؟

فانیی یا باقیی یا هردویی؟

یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟"

گوید:"اصلا می ندانم چیز من

وان "ندانم" هم ندانم نیز من

عاشقم اما ندانم بر کیم

نه مسلمانم نه کافر پس چیم

لیکن از عشقم ندارم آگهی

هم دلی پر عشق دارم هم تهی"


حیرت : يعني سرگرداني و در اصطلاح اهل الله امريست که وارد مي شود بر قلوب عارفين در موقع تامل و حضور و تفکر آنها را از تامل و تفکر حاجب گرد.


وادی هفتم:فقر و فنا

بعد از این وادی فقر است و فنا

کی بود اینجا سخن گفتن روا

عین وادی فراموشی بود

گنگی و کری و بیهوشی بود

صد هزاران سایهٔ جاوید تو

گم شده بینی ز یک خورشید تو

بحرکلی چون بجنبش کرد رای

نقشها بر بحر کی ماند بجای

هر دو عالم نقش آن دریاست بس

هرک گوید نیست این سوداست بس

هرک در دریای کل گم بوده شد

دایما گم بودهٔ آسوده شد

دل درین دریای پر آسودگی

می‌نیابد هیچ جز گم بودگی

گر ازین گم بودگی بازش دهند

صنع بین گردد، بسی رازش دهند

سالکان پخته و مردان مرد

چون فرو رفتند در میدان درد

گم شدن اول قدم، زین پس چه بود

لاجرم دیگر قدم را کس نبود

چون همه در گام اول گم شدند

تو جمادی گیر اگر مردم شدند

عود و هیزم چون به آتش در شوند

هر دو بر یک جای خاکستر شوند

این به صورت هر دو یکسان باشدت

در صفت فرق فراوان باشدت

گر پلیدی گم شود در بحر کل

در صفات خود فروماند بذل

لیک اگر پاکی درین دریا بود

او چون نَبوَد در میان زیبا بود

نبود او و او بود، چون باشد این

از خیال عقل بیرون باشد این

فقر: در اصطلاح عرفان فقر با فقر دنیوی فرق دارد . ابوتراب نخشبي گفت: حقيقت غنا آنست که مستغني (بی نیاز ) باشي از هر که مثل تست و حقيقت فقر آنست که محتاج باشي بهر که مثل تست .

فنا: سقوط اوصاف مذمومه است از سالک و آن بوسيله کثرت رياضات حاصل شود و نوع ديگر فنا عدم احساس سالک است بعالم ملک و ملکوت و استغراق اوست در عزت باريتعالي و مشاهده حق.


هفت شهر عشق یا هفت وادی در اصطلاح عرفان شیخ عطار نیشابوری مراحلی می باشد، که سالک طریقت باید طی نماید، که طی این مراحل را به بیابان های بی زینهاری تشبیه کرده است که منتهی به کوه های بلند و بی فریادی می شود که سالک برای رسیدن به مقصود از عبور این بیابان های مخوف و گردنه های مهلک ناگزیر است .شرح کامل و تعلیم این هفت وادی مخوف که در واقع راه حضرت عشق است در کتاب منطق الطیر در قالب داستان سفر مرغان به رهبری هدهد و حکایاتی که رخ می دهد بیان شده است.

منطق الطیر :

مثنوی پربار منطق الطیر را شیخ عطار برای بیان حقیقت شناخت پروردگار سروده است و در آفرینش رمز مرغان و زبان و سخن گفتن ایشان و جان دادن همه و زنده مانده سی مرغ تنها یک سخن دارد تا بگوید: " هر که خود را شناخت، خدا را شناخت."

در حقیقت نیز منطق الطیر عطار دارای اشعاری فوق العاده زیبا و مضامین عرفانی والایی است که هر یک از آنها انسان را مدهوش و شیفته خویش می کند، اما حظ و بهره واقعی را تنها کسانی می برند که اهل معرفت و تفکر باشند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا