اعتصامی
هلنم کاش بمونی تو برام
مدیر کل
- تاریخ ثبتنام
- 4/10/22
- نوشتهها
- 22,815
- پسندها
- 22,602
- امتیازها
- 113
- مدال ها
- 6
متن کامل شعر رقص اندر خون خود مردان کنند 🔴 با معنی
آن شنیدی تو که در هندوستان
دید دانایی، گروهی دوستان
گُرْسنه مانده شده بیبرگ و عور
میرسیدند از سفر از راه دور
مهرِ داناییش جوشید و بگفت
خوش سلامیشان و چون گلبن شکفت
گفت دانم کز تجوع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا
لیک الله الله ای قومِ جلیل
تا نباشد خوردتان، فرزندِ پیل
پیل هست این سو که اکنون میروید
پیلزاده مشکرید و بشنوید
پیلبچگانند اندر راهتان
صید ایشان هست بس دلخواهتان
بس ضعیفاند و لطیف و بس سمین
لیک مادر هست طالب در کمین
از پی فرزند صد فرسنگ راه
او بگردد در حنین و آه آه
آتش و دود آید از خرطومِ او
الحذر زان کودکِ مرحومِ او
اولیا اطفال حقاند ای پسر
غایبی و حاضری بس با خبر
غایبی مندیش از نقصانشان
کاو کشد کین از برای جانشان
گفت: اطفال مناند این اولیا
در غریبی فرد، از کار و کیا
از برای امتحان، خوار و یتیم
لیک اندر سر، منم یار و ندیم
پشتدارِ جمله عصمتهای من
گوییا هستند خود، اجزای من
هان و هان این دلقپوشانِ مناند
صد هزار اندر هزار و یک تناند
ورنه کی کردی به یک چوبی هنر
موسیای، فرعون را زیر و زِبَر؟
ورنه کی کردی به یک نفرینِ بد
نوح، شرق و غرب را غرقاب خَوْد؟
برنَکَندی یک دعای لوطِ راد
جمله شهرستانشان را بیمراد
گشت شهرستان چون فردوسشان
دجلهٔ آب سیه رو بین نشان
سوی شامست این نشان و این خبر
در ره قدسش ببینی در گذر
صد هزاران ز انبیای حقپرست
خود بهر قرنی سیاستها به دست
گر بگویم وین بیان افزون شود
خود، جگر چِبْوَد که کُهها خون شود
خون شود کُهها و باز آن بِفْسُرد
تو نبینی خونشدن کوری و رد
طرفه کوری دوربینِ تیزچشم
لیک از اُشتُر نبیند غیرِ پشم
مو به مو بیند ز صرفه حرص انس
رقصِ بیمقصود دارد همچو خرس
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریشِ شهوت بَرکَنی
رقص و جولان بر سرِ میدان کنند
رقص اندر خونِ خود مردان کنند
چون رهند از دستِ خود دستی زنند
چون جهند از نقصِ خود رقصی کنند
مطربانْشان از درون، دف میزنند
بحرها در شورشان کف میزنند
تو نبینی لیک بهرِ گوششان
برگها بر شاخها هم کفزنان
تو نبینی برگها را کفزدن
گوشِ دل باید نه این گوشِ بدن
گوشِ سر بَربَند از هَزْل و دروغ
تا ببینی شهرِ جانِ بافروغ
سر کشد گوشِ محمد در سخن
کش بگوید در نبی حق هو اذن
سر به سر، گوشست و چشم است این نبی
تازه زو ما مرضعست او، ما صبی
این سخن، پایان ندارد باز ران
سوی اهلِ پیل و بر آغاز ران
«این حالت خیلی حالت زیبایی است. قطرهای که به دریا متصل میشود، دیگر قطره نیست؛ دیگر دریاست.» یعنی آن کس که به بیکرانگی رسید، خود بیکرانه شد.
مقصود این شعر چیست؟
اول: ببینیم مولانا این شعر را در کدام قصه آورد. در قصه پیل بچه. داستانی که دانا و حکیمی به یک عده مسافر توصیه میکند که گرچه خسته و گرسنه هستید، لیک نکند پیلبچههای لطیف و سمین و لذیذ را که در این نزدیکیها میچرند، صید کنید و بخورید. زیرا خود دیدم که پیل مادر به دنبال بچههایش به سو و آن سو میرفت؛ سخت در کمین نشسته که اگر آنان را نیافت با خشم و انتقام بر صیدان هوسباز حمله برد. برحذر باشید که بر شما حمله نَبَرد و جانتان را نستاند! لیک پند بر گوش نکردند و به جز یک نفر که بر هوس خویش غلبه نمود، به پند حکیم توجه نمودند و پیل آنان را یافت و دهانشان را بویید و آنان را زیر پای خویش له کرد و انتقام سختی گرفت.
دوم: پیل و پیل بچه و صیدان استعاره از چیست؟ خود مولانا در اشعارش به آنها اشاره کرد. پیل بچه استعارۀ انبیا و اوصیا و اولیای خداست که ( اولیا اطفال حقاند ای پسر )؛ پیل استعارۀ خداست. کسی میتواند پیل بچه شود، که پنبه هوس را از ریشه برکند و منطقۀ نفسانی را تحت تدبیر منطقه روحانی خویش قرار دهد و عقل را پایۀ دیانت خویش سازد و عشق را پر و بال دل رهای خویش گرداند و با رهیدگی از رنگ تعلق به ماسوا به مقام ولایت و شهادت برساند. کسی در این میدان، شهید خون خفته شود که پیش از این جانش به شهادت و ولایت رسیده باشد و شراب وصل را پیش از نوشیدن شراب شهادت، به کام دل رسانده باشد. به واقع شهید حقیقی کسی است که پیش از آن، به ولایت الهی رسیده باشد. به قول سردار دل ما، شهید سلیمانی تا شهید نشوید به شهادت نمیرسید. این پایۀ اصلی مکتب سلیمانی است؛ وگرنه مدعیان خانه نشین که گرد میدان بر چهرهشان ننشسته، بسیارند.
سوم: مقصود از آن دو بیت چیست؟ رقص در ادبیات عرفانی یعنی چرخش مستانه و مجذوبانۀ دل و جان در صراط استکمالی وصال است. آن که در کارزار دل که میدان نبرد جنود نفسانی جهل و جنود روحانی عقل است، چنان جولان دهد و خون جگر خورد و ریاضت خونین کشد و مستانه و مشتاقانه در راه وصال گام مینهد که «الهی جان به لب رسید تا جام به لب رسید». آنان در گام نخست جنود روحانی عقل را بر مملکت جان حاکم سازند و همۀ جنود نفسانی را به سوی عقلانیت سوق دهند و زمینۀ حرکت استکمالی را فراهم سازند؛ زان گاه در گام بعد همۀ قوای انسانی و جنود عقلانی را به سوی نقطۀ وحدت که خداست، جمعیت و سوق دهند، یعنی به صدق و حقیقت از انانیت برهند و از ماسوای الهی رها گردند و به خال لب دل که سرای خداست، تمرکز و توجه نمایند و از نقص به کمال سیر کنند و دل را در این رقص به سوی جان جانان، خدای سبحان حرکت دهند و به آن ساحت بار یابند. آنان در هر قدمی از نقصی برهند و با هر رهیدگی بجهند و رقص رقصان به سوی حریم قدس ربوبی حرکت کنند.
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
چهارم: اینان که مستانه رقصیدند و به ساحت وصال که ساحت ولایت و شهادت است، رسیدند، اولیای زلال الهی شدهاند. آنان زیر سایۀ ولایت خدا هستند. هر دژخیمی که به آنان که عیال الهی هستند، آسیب زند و گزندی برساند و به خاک و خون کشد، خشم خدای جبار را برانگیزاند و انتقام الهی را بر خویش تقدیر سازد و خدا تک تک آنان را به صید انتقام شکار نماید و خاک مذلت بر چهرۀ آنان بپاشد.