اعتصامی
هلنم کاش بمونی تو برام
مدیر کل
- تاریخ ثبتنام
- 4/10/22
- نوشتهها
- 23,391
- پسندها
- 22,658
- امتیازها
- 113
- مدال ها
- 6
آخرهای آذر بود که آمد.
رفتم استقبالش گفت میرود پسرش
را ببیند.
آمدیم دم خانه شان. سپرد بمانم
تا برگردد.
خیلی طول نکشید که برگشت.
از در که آمد بیرون پرسیدم:
علی آقا! گل پسرت را دیدی؟
گفت: آره
گفتم:
حالا به تو رفته یا به مادرش؟
گفت: نمی دانم
تعجبم را که دید ادامه داد:
من که صورتش را نگاه نکردم،
فقط بغلش کردم همین.
انتظار هر جمله ای را ذاشتم ، الا این.
گفت :
ترسیدم نگاهش کنم،
محبتش نگذارد برگردم.
▪️شهید علی شرفخانلو
رفتم استقبالش گفت میرود پسرش
را ببیند.
آمدیم دم خانه شان. سپرد بمانم
تا برگردد.
خیلی طول نکشید که برگشت.
از در که آمد بیرون پرسیدم:
علی آقا! گل پسرت را دیدی؟
گفت: آره
گفتم:
حالا به تو رفته یا به مادرش؟
گفت: نمی دانم
تعجبم را که دید ادامه داد:
من که صورتش را نگاه نکردم،
فقط بغلش کردم همین.
انتظار هر جمله ای را ذاشتم ، الا این.
گفت :
ترسیدم نگاهش کنم،
محبتش نگذارد برگردم.
▪️شهید علی شرفخانلو