مهرانه عسلی : )
ارزشمند
- تاریخ ثبتنام
- 16/11/22
- نوشتهها
- 2,019
- پسندها
- 2,591
- امتیازها
- 113
- مدال ها
- 4
مرسیییییییییعه تولدت مبارک انشالله ۱۵۰ساله بشی .زود میگفتی یه کادویی گلی برات میخریدیم.ترسیدی یکم از کیک تولدت رو بخوریم🤔🤔
ولی 150 زیاده همون بتونم و نتیجه و نبیرمو ببینم بسه فوق فوقش 100 سالگی زنده بمونم خوشحال میشم
روز تولدم رفته بودیم جنگل مامانم داشت ازم عکس میگرفت ، عکس گرفت داشتم میدیدم خواهرم منو صدا زد گفت بدو بیا عکس بگیریم داشتم میدوییدم پام گیر میکنه به یه درختی که قطع شده بود با گونه و پایین چونم میافتم مغزم اون لحظه حس میکنم جابجا شد یعنی یه لحظه مرگو حس کردم بعد مامانم ترسید من بخاطر مامانم خواستم بلند شم سرم گیج میرفت چشام تار میدید فقط به خاطر مامانم بلند شده بودم دوتا سه تا عکس گرفتم همشون تو چشام اشکه به زور خودمو کنترل میکردم گریه نکنم مامانم ناراحت نباشه اومدم بشینم تو ماشین مانتوم گیر میکنه به لای در پاره میشه کلا اون روز بدشانسیه عجیبی بود ...تو دوسه روزی که از تولدم میگذشت فکر میکردم این اتفاق باعث مرگم میشه چون واقععا مغز سمت راستم درد میکرد...یهویی شروع یمکرد به درد گرفتن زیاد در حدی که مجبور میشدم قرص بخورم بخوابم بهتر شم ولی الان زنده ام سه بار الان ازمرگ دارم فرار میکنم یا شاید هم مرگ داره ازم فرار میکنه
الان فهمیدین که هیچ گلی هیچ بادکنکی هیچ کیکی نخریدید که
نه والا اون کیک جیران خریده بود و میترسیدم خوردهش ه