داستان زیبای پیرمرد منتظر 🌹

  • نویسنده موضوع ماه_من
  • تاریخ شروع
ماه_من

ماه_من

Ms
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
نوشته‌ها
226
پسندها
200
امتیازها
63
مدال ها
17
جنسیت
خانم👩
پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت:«آقا پسر شما اینجاست.»
پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد.

پیرمرد بیمار در انتظار پسر

پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت.

آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید:«این مرد که بود؟»

پرستار با حیرت جواب داد:«پدرتون!»
سرباز گفت:«نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.»
پرستار گفت:«پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟»
سرباز گفت:«میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمی تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟»

پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:«آقای ویلیام گری…»
دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم بلکه روح هائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم.
 
ماه_من

ماه_من

Ms
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
نوشته‌ها
226
پسندها
200
امتیازها
63
مدال ها
17
جنسیت
خانم👩
@Angel_girl @ملوسکتونم @جان و جهانم @اعتصامی @نون_بربریییی @shahrivar83
 
اعتصامی

اعتصامی

هلنم کاش بمونی تو برام
مدیر کل
تاریخ ثبت‌نام
4/10/22
نوشته‌ها
22,883
پسندها
22,622
امتیازها
113
مدال ها
6
ماه_من

ماه_من

Ms
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
نوشته‌ها
226
پسندها
200
امتیازها
63
مدال ها
17
جنسیت
خانم👩
نون_بربریییی

نون_بربریییی

کاربر شهروند
Ms
تاریخ ثبت‌نام
10/12/23
نوشته‌ها
1,383
پسندها
346
امتیازها
83
مدال ها
17
جنسیت
خانم👩
ملوسکتونم

ملوسکتونم

🌙
Ms
ماه نشان
تاریخ ثبت‌نام
9/11/23
نوشته‌ها
1,406
پسندها
838
امتیازها
113
مدال ها
16
جنسیت
خانم👩
جان و جهانم

جان و جهانم

🌙
Ms
ماه نشان
تاریخ ثبت‌نام
4/7/23
نوشته‌ها
1,201
پسندها
864
امتیازها
113
مدال ها
16
جنسیت
خانم👩
ماه_من

ماه_من

Ms
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
نوشته‌ها
226
پسندها
200
امتیازها
63
مدال ها
17
جنسیت
خانم👩
ماه_من

ماه_من

Ms
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
نوشته‌ها
226
پسندها
200
امتیازها
63
مدال ها
17
جنسیت
خانم👩
رویای_آزادی

رویای_آزادی

Ms
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
19/12/23
نوشته‌ها
183
پسندها
291
امتیازها
63
جنسیت
خانم👩
آبجی گلم خیلی داستانت قشنگ بود
ممنونم ازت
 
بالا