داستانک

  • نویسنده موضوع کاجول
  • تاریخ شروع
کاجول

کاجول

کاربر شهروند
تاریخ ثبت‌نام
15/10/22
نوشته‌ها
4,141
پسندها
6,048
امتیازها
113
مدال ها
12
💎‍ " تدی"
.

زن سوار اتوموبیل شد و در را بست
و پس از چند لحظه سکوت
به سمت راست چرخید و گفت...
میدونی چیتو خیلی دوست دارم؟
بذار خودم بگم
این که همیشه میخندی
این که همیشه مهربونی
بارون بیاد، هوا سرد و گرم باشه
بازم جیکت در نمیاد و غر نمیزنی و همیشه خوشحالی و میخندی
خدا میدونه تا الان باعث لبخند چند نفر شدی
خدا میدونه که چند نفر با دیدن خودت و خنده هات حس خوبی بهشون دست داده
مخصوصا بچه ها که میدونم عاشقت هستن و مطمئنم دل بچه ها رو خیلی شاد کردی
حتم دارم، خیلی از بچه ها حتی وقتی که ناراحتن و غر میزنن و گریه میکنن، با دیدن تو و اون لبخند معرکه ات همه ی غم و غصه هاشون رو فراموش میکنن و محو تماشای تو میشن
و آخ که چی از این بهتر؟
باور کن کار خیر و ثوابی که تو کردی‌، خیلی از اونایی که ادعاشون میشه نکردن
واسه همه خوبی هات
واسه همه مهربونی هات
ازت ممنونم
زن دستش را به سمت عروسک خرسی می برد و او را در آغوش میگیرد و نوازش میکند و می گوید...
تدی عزیزم، حالام که قشنگ شستمت و حسابی تمیز شدی دیگه باید بری جای سازمانیت، پشت شیشه ای عقب و به خندون و دلگرم کردن مردم، خصوصا بچه ها ادامه بدی.
آفرین دوست خوبم، خیلی دوستت دارم و به وجودت افتخار میکنم...

#بقلم: #شاهین_بهرامی
🆔 🌹
 

موضوعات مشابه

کاجول
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
52
کاجول
کاجول
کاجول
پاسخ‌ها
5
بازدیدها
103
اعتصامی
اعتصامی
کاجول
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
68
کاجول
کاجول
کاجول
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
54
اعتصامی
اعتصامی
کاجول
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
30
کاجول
کاجول
بالا