حکایت 🦋

  • نویسنده موضوع bahar
  • تاریخ شروع
bahar

bahar

کاربر شهروند
Ms
تاریخ ثبت‌نام
7/10/22
نوشته‌ها
1,067
پسندها
2,636
امتیازها
113
جنسیت
خانم👩
🌱فردی هر روز در بازار گدایی میکرد ومردم حماقت وی را دست می انداختند.دوسکه به اون نشان میدادند که یکی طلا ودیگری نقره بود اما اوهمیشه سکه ی نقره را انتخاب مکرد!
داستان در تمام منطقه پخش شده بود.
هر روز گروهی زن و مرد به دیدن او می آمدند ودوسکه طلا و نقره به او نشان می دادند و همیشه نقره را انتخاب میکرد مردم اورا دست
می انداختند،وبه حماقت او میخندیدند.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید واز این که وی را اینطور دست می انداختند ناراحت شد.
وی را به گوشیه ای دنج از میدان کشید وگفت هروقت سکه به تو نشان دادند سکه ی طلا را بردار.این طور هم پول بیشتری گیرت می آید وهم دیگر دستت نمی‌اندازند.
گدا پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست ،اما اگر من سکه ی طلا را بردارم دیگر مردم هر روز برای دیدن من نمی آیند و سکه باخود نمی اورند که ثابت کنند من احمق هستم پس همان سکه ی نقره را هم از دست میدم پس به همان سکه ی نقره قانع هستم ولی هرروز چندین سکه جمع آوری میکنم. شما نمیدانی تا حالا با این فکر چقدر سکه وپول جمع کرده ام چون هر روز من چندین سکه جمع میکنم .
«اگر کاری میکنی که هوشمندانه است ،هیچ اشکالی ندارد که تورا احمق پندارند »🌱
 

موضوعات مشابه

تابان
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
51
تابان
تابان
تابان
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
41
تابان
تابان
تابان
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
19
تابان
تابان
بالا