توی روستا که قدم میزدم، حقیقت ها بیشتر واسم روشن میشد که ما انسانهای باارزشی هستیم و فقط محدود به این جسم و شخص نیستیم و خدا تموم این عالم رو با عشق آفریده تا ما در سعادت و خوشبختی کامل باشیم ...اگه به زندگی جامع تر نگاه کنیم کمتر دیگه از رفتارها و حرف های آدمها و شکست ها ناراحت میشیم چون میدونیم حقیقتِ پشت تموم این اتفاقات به نفع ما هست و چیزی برای ضرر ما آفریده نشده..تموم زیبایی های دنیا و آسمون و کهکشون ها دربرابر انسان مثل سَرسوزنی دربرابر اُقیانوسه اصلا قابل مقایسه نیست ..پس خودتو که بینهایتی محدودِ چیزای سَطحی و اَلکی نکن..نزار بینهایتِ درونت منتظر چیزای سَطحی بمونه... کافیه بدونی چقدر اَرزش و جایگاهت بالاست که فراتر از همه چیزی.....چیزی که حَواسِ تو رو از باریدنِ برف و بارون پَرت کنه و نزاره بوی عَطرِ گُل و گندم و خُنکی نَسیم رو اِحساس کنی و نزاره عاشقانه حرف بزنی و با شادی زندگی کنی اشتباهه و انتخابش نکن....
فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ و إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ......
هیچکس نمیداند که برایش چه چیزهایی پنهان کردهایم....چیزهایی که اَز دیدن آن اَشکِ چشمانشان اَز شدتِ شادی در چشم حَلقه میزند و میچکد و همانا خداوند زیر قولش نخواهد زد....
فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ و إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ......
هیچکس نمیداند که برایش چه چیزهایی پنهان کردهایم....چیزهایی که اَز دیدن آن اَشکِ چشمانشان اَز شدتِ شادی در چشم حَلقه میزند و میچکد و همانا خداوند زیر قولش نخواهد زد....