بهلول و کفشدوز طمع کار دزد

  • نویسنده موضوع یلدا
  • تاریخ شروع
یلدا

یلدا

کاربر نمونه
Ms
تاریخ ثبت‌نام
11/10/23
نوشته‌ها
323
پسندها
522
امتیازها
93
مدال ها
4
جنسیت
خانم👩
Screenshot   Gallery copy 1080x736

بهلول و کفشدوز طمع کار دزد



بهلول که خانه ای نداشت، بدنبال مکانی برای سکونت بود. لذا در مخروبه ای در آخر شهر ساکن شد. در کنار این مخروبه، مرد کفشدوزی نیز خانه داشت. موقعیت خانه کفشدوز به گونه ای بود که کاملا به خرابه و همچنین بهلول نظارت کامل داشت. بهلول از مال دنیا چیزی نداشت، جز صد درهم که آن را در مخروبه و در زیر خاک پنهان کرده بود. گاهی در میانه شب، بهلول محل را می شکافت و به قدر نیاز یک درهمی بر می داشت و باز بقیه را در زیر خاک مخفی می کرد.

از قضا کفشدوز شبی از شب ها که خوابش نمی برد به بیرون نگاه کرد. بهلول را دید که در حال کنار زدن خاک در گوشه ای از مخروبه بود. او احتمال داد که بهلول در آن محل، چیزی را پنهان کرده است. فردا آن روزی که بهلول مخروبه را ترک کرد، کفشدوز وارد خرابه شد و محل را شکافت. کیسه درهم را یافت. آن ها را برداشت و آرام، خرابه را ترک کرد.

از قضا نیمه شبی که بهلول به پول احتیاج داشت؛ رفت و جای پول‌ها را زیر و رو نمود، اثری از پول‌ها ندید. او احتمال داد که تنها کسی که می تواند پول را برداشته باشد، کفشدوز است.

لذا هیچ سر و صدایی نکرد. چند روز گذشت و بهلول به خانه کفشدوز رفت.

به کفشدوز گفت: برادر من وارثی ندارم. اما می خواهم رازی را با تو در میان بگذارم. برایم حسابی بکن.

کفشدوز گفت: بفرما برادر. در خدمت هستم.

بهلول محل چند خرابه را نام برد و ذکر کرد که در هر کدام از خرابه های چه مبلغی را پنهان کرده است. در آخر هم گفت در همین خرابه هم فلان مبلغ پنهان کرده است. از کفشدوز پرسید کل پول ها چقدر شده است.

کفشدوز گفت: دو هزار دینار.

بهلول تأملی نمود و بعد گفت: رفیق عزیز! می‌خواهم مرا مشورت کنی!

کفشدوز گفت: هر مشورتی بخواهی در خدمت هستم.

بهلول گفت: می‌خواهم همه پول‌ها را که در جاهای دیگر پنهان کرده ام، همه را به همین جایی که سکونت دارم، انتقال دهم. چه صلاح می بینی؟

کفشدوز بلافاصله گفت: فکر بسیار عالی و پسندیده ای است. باید تمام دارایی خود را در نزد خودت نگه داری.

بهلول گفت: پس مشورت تو را قبول می‌نمایم و می‌روم تا تمام پول‌ها را بردارم و بیاورم و در همین خرابه پنهان نمایم. این را گفت و فوراً از نزد کفشدوز دور شد.

کفشدوز بعد از رفتن بهلول با خود گفت: بهتر است این مختصر پولی را که از زیر خاک بیرون آورده‌ام سرجای خود بگذارم. بعد که بهلول، تمامی پول‌ها را آورد به یک‌باره محل آنها را پیدا و تمام پول‌های او را بردارم. با این فکر تمام پول‌هایی را که از بهلول ربوده بود سر جایش گذاشت. پس از چند ساعتی که بهلول به آن خرابه آمد و محل پول‌ها را نگاه کرد، دید که کفشدوز پول‌ها را باز گردانده و سر جای خود گذاشته است. پول‌ها را برداشت و خرابه را ترک کرد و به جای دیگری نقل مکان کرد.​
 

موضوعات مشابه

نوری.
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
51
نوری.
نوری.
نوری.
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
37
نوری.
نوری.
نوری.
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
40
نوری.
نوری.
شاهدخت
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
95
مهرانه عسلی : )
مهرانه عسلی : )
شاهدخت
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
1,335
شاهدخت
شاهدخت
بالا