داستان عاشقانه

  1. اعتصامی

    نه اونکه فدای سرت ولی ازین به بعد دیگه دونگتو بده.

    هرچی بهش گفتم:« نسرین ، دوستت دارم ولی این ماه خرداد را صبر کن ، اجازه بده کافه گردی ها بماند بعد فصل امتاحان» پاشو کرد تو یه کفش که الا و بلا «کافه گردی با تو در خرداد میچسبد عجیب ، کلهم اجمعین گور بابای همه استاد و درس و امتاحان». گفتم: بیا و ول کن. ول نکرد. کلا آدم ول نکنیه نسرین. رفتیم کافه...
بالا