کتاب ما دروغگو بودیم نوشته ایمیلی لاک هارت / رمان

  • نویسنده موضوع شاهدخت
  • تاریخ شروع
شاهدخت

شاهدخت

👸
پرنسس وطن وی
تاریخ ثبت‌نام
5/10/22
نوشته‌ها
7,299
پسندها
10,250
امتیازها
113
مدال ها
16
🔰 مشخصات کتاب ما دروغگو بودیم
نویسنده ایمیلی لاک هارت
ترجمه ی کاوان بشیری
انتشارات میلکان
تعداد صفحات ۲۰۸
سال انتشار ۱۳۹۴
دسته بندی رمان

بخشی از کتاب ما دروغگو بودیم

اسم كامل من كيدنس سینکلر ایستمن است در ،برینگتن ورمونت همراه با مادرم و سه سگ زندگی میکنم.
به زودی هیجده ساله میشوم مالک یک کارت کتابخانه ام که به خوبی از آن استفاده شده و نه چیز چندان بیشتری هرچند واقعیت دارد که در خانه ای مجلل پر از اشیای قیمتی به درد نخور زندگی میکنم. قبلاً موهایم بلوند بود اما حالا سیاه است. قبلاً قوی بودم اما حالا ضعیف ام.
قبلاً قشنگ بودم اما حالا رنگ پریده و مریض ام. واقعیت دارد که بعد از آن حادثه از میگرن رنج میبرم
واقعیت دارد که احمقها را تحمل نمی کنم از پیچاندن معنا خوشم میآید میبینید؟ رنج بردن از میگرن تحمل نکردن احمقها معنای کلمه تقریباً با جمله ی پیشین یکسان است اما نه دقیقاً !
رنج میتوانید بگویید که به معنای تحمل کردن است اما این تعریف کاملاً درست نیست.
داستان من قبل از حادثه شروع میشود ژوئن تابستانی که پانزده سالم بود، پدرم با زنی که بیش از ما دوستش داشت فرار کرد
بابا استاد نسبتاً موفق تاریخ نظامی بود. آن موقعها تحسیناش می.کردم ژاکت فاستونی میپوشید. نحیف و رنگ پریده بود شیرچای میخورد عاشق بازیهای تخته ای بود و می گذاشت من ببرم عاشق قایقها بود و به من سواری کایاک را یاد داد
عاشق دوچرخه کتاب و موزه های هنری بود. هیچ وقت از سگ ها خوشش نیامد این که می گذاشت گلدن رتریورها روی مبل راحتی بخوابند یا آنها را هر روز صبح برای سه مایل پیاده روی میبرد شدت عشق او را به مادرم نشان می داد از پدربزرگم هم هیچوقت خوشش نیامد، این که هر تابستان را با ما در ویندمیر هاوس در جزیره ی بچوود می،گذراند، مقالاتی درباره ی جنگهای صورت گرفته در سالهای دور مینوشت و سر همهی میزهای غذا به فامیل لبخند میزد نشان میداد که چقدر من و مادرم را دوست داشت.
آن ،ژوئن تابستان پانزدهم، پدر اعلام کرد که ما را
ترک میکند و دو روز بعد از ما جدا شد. به مادرم گفت که هیچوقت یک سینکلر نبود، دیگر نمیتوانست سعی کند باشد. نمیتوانست لبخند بزند نمیتوانست دروغ بگوید نمی توانست بخشی از آن خانواده ی زیبا در آن خانه های زیبا باشد.
نمی توانست نمی توانست نمی خواست کامیونهای بارکشی را همراه خود آورده بود. خانه ای هم اجاره کرده بود پدرم آخرین چمدان را در صندلی عقب مرسدس گذاشت برای مامان فقط ماشین ساب را باقی میگذاشت و استارت موتور را زد.
بعد کلتی کمری بیرون کشید و به سینه ی من شلیک کرد روی چمن ایستاده بودم و افتادم شکاف گلوله بازتر شد و قلبم از قفسه ی سینه ام و روی بوته ی گلی افتاد خون با
به بیرون غلتید ضرب اهنگ از زخم بازم روان شد
،بعد از چشمانم گوشهایم دهانم طعم شوری و شکست میداد شرم قرمز روشن طرد شدن چمن جلوی خانه ی ما آجرهای مسیر پلکان ایوان را نمناک کرد قلب من مانند ماهی قزل آلایی در میان گلهای پونی - بالاوپایین پرید. مامان پرخاش کرد گفت که به خودم بیایم.
گفت که عادی باش، حالا گفت چون تو هستی چون تو میتوانی به من بایست.
همین حالا.
گفت آبروریزی نکن. نفس بکش و پاشو کاری را کردم که از من خواست. او تمام چیزی بود که برایم باقی مانده بود. من و مامان چانههای مربعی مان را بالا ،گرفتیم هنگامی که بابا به سمت پایین راند. بعد به داخل خانه رفتیم و هدیه هایی را که برای ما گرفته بود خُرد و نابود کردیم جواهرات، لباس ها، کتابها، هر چیزی در روزهای بعد از آن از شر کاناپه و صندلی ،راحتی که پدر و مادرم باهم خریده بودند خلاص شدیم ظروف چینی ،عروسی، نقره جات و عکسها را دور ریختیم. مبلمان جدید خریدیم طراح دکوراسیونی خبر کردیم نقره جات تیفانی سفارش دادیم روزی را با قدم زدن در میان گالریهای نقاشی سپری کردیم و چند تابلو برای پوشاندن فضای خالی دیوارها خریدیم.
از وکیل پدربزرگ خواستیم تا اموال مامان را بیمه
کند. بعد چمدانهایمان را بستیم و به جزیره ی بچوود
رفتیم.

Screenshot


دانلود کتاب ما دروغگو بودیم ( بدون سانسور کامل pdf و apk )
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا