پند دادن به نادان مانند تخم افکندن در شوره زار است....

  • نویسنده موضوع نوری.
  • تاریخ شروع
نوری.

نوری.

Mr
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
6/10/22
نوشته‌ها
704
پسندها
507
امتیازها
93
مدال ها
3
جنسیت
آقا👨
روزی یک شکارچی، پرنده ای را به دام انداخت. پرنده به شکارچی گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده ای و هیچ وقت هم سیر نشده ای. پس از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی شوی. اگر قول بدهی مرا آزاد کنی، در عوض من سه نصیحت ارزشمند به تو می کنم تا به سعادت و خوشبختی برسی. برای اطمینان پند اول را در دستان تو می دهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانه ات بنشینم به تو می دهم و پند سوم را هم وقتی که بر درخت بنشینم.
مرد قبول کرد.
پرنده گفت: پند اول این است که: سخن محال را از کسی باور نکن.
مرد که خوشش آمده بود بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده بر سر بام نشست و گفت پند دوم این است که: هرگز غم گذشته را نخور و برای چیزی که از دست داده ای حسرت دیگر نخور.
پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت: ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متأسفانه روزی تو و فرزندانت نبود؛ و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت می شدی. مرد شکارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و ناله اش بلند شد. پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟ پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح! همۀ وزن من سه درم بیشتر نیست، چطور ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟ مرد به خود آمد و گفت: ای پرندۀ دانا پند های تو بسیار ارزشمند و گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو.
پرنده پاسخ داد: آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم. پند دادن به نادان مانند تخم افکندن در شوره زار است
 
بالا