معرفی رمان _ رمان حزین نوشته طیبه حیدرزاده / ژانر رمان عاشقانه

  • نویسنده موضوع شاهدخت
  • تاریخ شروع
شاهدخت

شاهدخت

👸
پرنسس وطن وی
تاریخ ثبت‌نام
5/10/22
نوشته‌ها
7,299
پسندها
10,250
امتیازها
113
مدال ها
16
🔰 مشخصات رمان حزین
Screenshot   Xodo Docs copy 173x215


🔰نام رمان: حزین
🔰نام نویسنده: طيبه حیدرزاده
🔰ژانر اجتماعی / عاشقانه
🔰تگ برگزیده، رتبه سوم اجتماعی
🔰تعداد صفحات ۶۰۰

بخشی از رمان :

طعم مربا و کره در دهانم تلخ شده است از پشت میز بلند شده دنبال کیف سیاهم در بلبشوی هال میگردم.
جلوی آینه شال سیاه را روی موهایم میاندازم.
افسون لیوان چای به دست نگاهم میکند.
- صبر کن منم باهات سرخاک .بیام والا اون قوم الظالمین باهم میریزن سرت.
پوزخندی بر لبم جاری میشود کوله پشتیم را از روی میز بر میدارم و می گویم -من بعد از ظهر میرم .مراسم تو اگه جای خاصی میری؛ باهات بیام. صدای افسون را از آشپزخانه میشنوم.
انقدر از همه چیز فرار نکن به خاطر سیاوشم شده باید اونجا باشی. صدای باز کردن آب را میشنوم شستن دو لیوان چایی نیم خورده مان از واجبات روزانه اش است.
به خاطر سیاوش به خاطر خوبیهای حاج بابا... باید به جنگ این قوم طلبکار بروم. آسمان بالای سرم سیاه است لایههای تیره مثل لشکر رستم به جنگ
دیو سپید میرفتند.
صدای جانسوز نوحه خوان که در سوگ پدر میخواند، بغض را مهمان جمعیت کرده است.
سینیهای خرمای تزئین شده با پودر نارگیل میان جمعیت میچرخد. آدمهای زیاد از هر رنگ و قشر برای مراسم سال حاج حبیب آمده اند. دور از جمعیت کنار قبر غریبهای مینشینم تدارک دیدن این مراسم برایم هزینه سنگینی را برداشته است ولی دیدن قیافه کودکانی با
لباسی ژنده و فقیر میان ،جمعیت، دلم را میسوزاند.
صدای گریه های عمه گوهر بلندتر از همه است.
اینجا خانه همه بعد از سفر طولانی زندگی است. غمها و شادیهایمان اینجا رنگ می بازد حتی پولدار و فقیر اینجا آخر خط همه است. دنبال سیاوش میان جمعیت چشم میچرخانم تنها دیدن ارغوان را با مانتوی سیاه و شالی کج و کوله روی موهایش نصیبم میشود. عینک دودی ام را روی چشمانم میگذارم و میخواهم از میان جمعیت خودم را عقب بکشم.
پچ پچ حرفهای خاله زنک داخل گوشهایم میپیچد.
- راستی تو دختر خوندهاش بین جمعیت دیدی؟
زن چند دانه خرما از سینی بر میدارد.
نه والا مگه این گوهر میذاره کسی دور و بر میراث داداشش باشه. زن دوم غرولندکنان میگوید
این حاجی از هیچی شانس نیاورد اون از پسر ناخلفش که مدام تو زندونه. اینم از خواهر طماعش دختره حق داره از دست اینا گم و گور شه.
- آره، بیچاره حاجی خیلی زود رفت یکی از خیرین مدرسه ساز بود. کلی آدم فقیر و بیچاره رو به سامون رسونده بود.
پوزخندی به این حرفها میزنم هر کسی توی تاریکی فقط قسمتی از فیلم را میبیند برای حاج حبیب هم این گونه است.
دوباره صدای گریه و زاریها بلند میشود این بار صدای دورگه سیاوش میان جمعیت میپیچد
- عمه، اون دهانتو میبندی؟ تو چیکاره منی؟ من به احدی اجازه نمیدم تو زندگیم دخالت کنه این دخترم عشق و زندگیمه... ایهاالناس این دختر زن صیغه ای منه.
یک وقتهای اتفاقهایی در زندگی میافتد که باعث میشود تا به مفهوم وجودی خودتان در زندگی شک کنید.
 
آخرین ویرایش:
کاجول

کاجول

کاربر شهروند
تاریخ ثبت‌نام
15/10/22
نوشته‌ها
4,141
پسندها
6,048
امتیازها
113
مدال ها
12
🔰 مشخصات رمان حزین
مشاهده فایل‌پیوست 20529

🔰نام رمان: حزین
🔰نام نویسنده: طيبه حیدرزاده
🔰ژانر اجتماعی / عاشقانه
🔰تگ برگزیده، رتبه سوم اجتماعی

بخشی از رمان :

طعم مربا و کره در دهانم تلخ شده است از پشت میز بلند شده دنبال کیف سیاهم در بلبشوی هال میگردم.
جلوی آینه شال سیاه را روی موهایم میاندازم.
افسون لیوان چای به دست نگاهم میکند.
- صبر کن منم باهات سرخاک .بیام والا اون قوم الظالمین باهم میریزن سرت.
پوزخندی بر لبم جاری میشود کوله پشتیم را از روی میز بر میدارم و می گویم -من بعد از ظهر میرم .مراسم تو اگه جای خاصی میری؛ باهات بیام. صدای افسون را از آشپزخانه میشنوم.
انقدر از همه چیز فرار نکن به خاطر سیاوشم شده باید اونجا باشی. صدای باز کردن آب را میشنوم شستن دو لیوان چایی نیم خورده مان از واجبات روزانه اش است.
به خاطر سیاوش به خاطر خوبیهای حاج بابا... باید به جنگ این قوم طلبکار بروم. آسمان بالای سرم سیاه است لایههای تیره مثل لشکر رستم به جنگ
دیو سپید میرفتند.
صدای جانسوز نوحه خوان که در سوگ پدر میخواند، بغض را مهمان جمعیت کرده است.
سینیهای خرمای تزئین شده با پودر نارگیل میان جمعیت میچرخد. آدمهای زیاد از هر رنگ و قشر برای مراسم سال حاج حبیب آمده اند. دور از جمعیت کنار قبر غریبهای مینشینم تدارک دیدن این مراسم برایم هزینه سنگینی را برداشته است ولی دیدن قیافه کودکانی با
لباسی ژنده و فقیر میان ،جمعیت، دلم را میسوزاند.
صدای گریه های عمه گوهر بلندتر از همه است.
اینجا خانه همه بعد از سفر طولانی زندگی است. غمها و شادیهایمان اینجا رنگ می بازد حتی پولدار و فقیر اینجا آخر خط همه است. دنبال سیاوش میان جمعیت چشم میچرخانم تنها دیدن ارغوان را با مانتوی سیاه و شالی کج و کوله روی موهایش نصیبم میشود. عینک دودی ام را روی چشمانم میگذارم و میخواهم از میان جمعیت خودم را عقب بکشم.
پچ پچ حرفهای خاله زنک داخل گوشهایم میپیچد.
- راستی تو دختر خوندهاش بین جمعیت دیدی؟
زن چند دانه خرما از سینی بر میدارد.
نه والا مگه این گوهر میذاره کسی دور و بر میراث داداشش باشه. زن دوم غرولندکنان میگوید
این حاجی از هیچی شانس نیاورد اون از پسر ناخلفش که مدام تو زندونه. اینم از خواهر طماعش دختره حق داره از دست اینا گم و گور شه.
- آره، بیچاره حاجی خیلی زود رفت یکی از خیرین مدرسه ساز بود. کلی آدم فقیر و بیچاره رو به سامون رسونده بود.
پوزخندی به این حرفها میزنم هر کسی توی تاریکی فقط قسمتی از فیلم را میبیند برای حاج حبیب هم این گونه است.
دوباره صدای گریه و زاریها بلند میشود این بار صدای دورگه سیاوش میان جمعیت میپیچد
- عمه، اون دهانتو میبندی؟ تو چیکاره منی؟ من به احدی اجازه نمیدم تو زندگیم دخالت کنه این دخترم عشق و زندگیمه... ایهاالناس این دختر زن صیغه ای منه.
یک وقتهای اتفاقهایی در زندگی میافتد که باعث میشود تا به مفهوم وجودی خودتان در زندگی شک کنید.
کاش کتابخونه داشته بگیرم
 
شاهدخت

شاهدخت

👸
پرنسس وطن وی
تاریخ ثبت‌نام
5/10/22
نوشته‌ها
7,299
پسندها
10,250
امتیازها
113
مدال ها
16
کاش کتابخونه داشته بگیرم
فکر کنم از این سایت بشه خرید..خودشم ۱۰۰ صفحه کتابش رو رایگان گداشته..کلا ۶۰۰ صفحه اس ناقابل😂🤦‍♀️البته سایت رو نمیدونم معتبره یا نه..ولی خب رمان خیلی داره
 
کاجول

کاجول

کاربر شهروند
تاریخ ثبت‌نام
15/10/22
نوشته‌ها
4,141
پسندها
6,048
امتیازها
113
مدال ها
12
فکر کنم از این سایت بشه خرید..خودشم ۱۰۰ صفحه کتابش رو رایگان گداشته..کلا ۶۰۰ صفحه اس ناقابل😂🤦‍♀️البته سایت رو نمیدونم معتبره یا نه..ولی خب رمان خیلی داره
من بخرم😁😁😁
 

موضوعات مشابه

اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
22
اعتصامی
اعتصامی
اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
18
اعتصامی
L
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
21
lindagallery
L
اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
19
اعتصامی
اعتصامی
بالا