sahar♡
♡
ناظر انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 18/10/22
- نوشتهها
- 8,559
- پسندها
- 19,200
- امتیازها
- 113
- مدال ها
- 18
***در آن جهانِ خوب...***
آيا اجازه دارم،
از پای اين حصار
در رنگ آن شكوفهی شاداب بنگرم
وز لای اين مُشـبَّكِ خونينِ خارخار،
-اين سيم خاردار-
يك جرعه آب چشمه بنوشم؟
« بيرون، جلوی در »
چندان كه مختصر رمقی آورم بهدست،
در پای اين درخت، بياسايم،
آيا اجازه دارم؟!
يا همچنان غريب، ازين راه بگذرم،
وين بغض ِ قرنها «نتوانی» را
چون دشنه در گلوی ِ صبورم فرو برم؟
در سايهزارِ پهنهی اين خيمهی كبود،
خوش بود اگر درخت، زمين، آب، آفتاب،
مال كسی نبود!
يا خوبتر بگويم؟
مالِ تمامِ مردم ِ دنيا بود!
دنيای آشنايان، دنيای ِ دوستان،
يك خانهی بزرگ جهان و،
جهانيان،
يك خانواده،
بسته به هم تار و پود ِ جان!
با هم، برای هم.
با دستهای ِ كارگشا، پا به پای هم.
در آن جهانِ خوب،
در دشتهای سرسبز،
پرچين آن افق!
در باغهای پر گُل
ديوار آن نسيم،
با هر جوانه جوشش ِ نور و سرور ِ عشق،
در هر ترانه گرمی ناز و نوای مهر،
لبخند باغكاران تابنده چون چراغ،
گلبانگ ِ كشتورزان،
پوينده تا سپر؛
ما كار میکنیم.
با سينههاي پر شده از شوق زيستن.
با چهرههای شاداب چون باغ نسترن،
با ديدگان سرشار، از دوست داشتن!
ما عشق میفشانيم،
چون دانه در زمين.
ما شعر میسراييم،
چون غنچه بر درخت!
همتای ديگرانيم،
سرشار از سرود،
از بند رستگانيم
آزاد، نيك بخت...!
***در آن جهانِ خوب...***
آيا اجازه دارم،
از پای اين حصار
در رنگ آن شكوفهی شاداب بنگرم
وز لای اين مُشـبَّكِ خونينِ خارخار،
-اين سيم خاردار-
يك جرعه آب چشمه بنوشم؟
« بيرون، جلوی در »
چندان كه مختصر رمقی آورم بهدست،
در پای اين درخت، بياسايم،
آيا اجازه دارم؟!
يا همچنان غريب، ازين راه بگذرم،
وين بغض ِ قرنها «نتوانی» را
چون دشنه در گلوی ِ صبورم فرو برم؟
در سايهزارِ پهنهی اين خيمهی كبود،
خوش بود اگر درخت، زمين، آب، آفتاب،
مال كسی نبود!
يا خوبتر بگويم؟
مالِ تمامِ مردم ِ دنيا بود!
دنيای آشنايان، دنيای ِ دوستان،
يك خانهی بزرگ جهان و،
جهانيان،
يك خانواده،
بسته به هم تار و پود ِ جان!
با هم، برای هم.
با دستهای ِ كارگشا، پا به پای هم.
در آن جهانِ خوب،
در دشتهای سرسبز،
پرچين آن افق!
در باغهای پر گُل
ديوار آن نسيم،
با هر جوانه جوشش ِ نور و سرور ِ عشق،
در هر ترانه گرمی ناز و نوای مهر،
لبخند باغكاران تابنده چون چراغ،
گلبانگ ِ كشتورزان،
پوينده تا سپر؛
ما كار میکنیم.
با سينههاي پر شده از شوق زيستن.
با چهرههای شاداب چون باغ نسترن،
با ديدگان سرشار، از دوست داشتن!
ما عشق میفشانيم،
چون دانه در زمين.
ما شعر میسراييم،
چون غنچه بر درخت!
همتای ديگرانيم،
سرشار از سرود،
از بند رستگانيم
آزاد، نيك بخت...!