مرور اشعار فریدون مشیری 🦋

  • نویسنده موضوع sahar♡
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 130
  • برچسب‌ها
    گنجور
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,559
پسندها
19,200
امتیازها
113
مدال ها
18
پشت خرمن‌های گندم، لای بازوهای بید
آفتاب زرد، كم‌كم رو نهفت.
برسر گیسوی گندمزارها
بوسه ی بدرود تابستان شكفت.
*
ازتو بود ای چشمه‌ی جوشان تابستان گرم
گر به هر سو، خوشه‌ها جوشید و خرمن‌ها رسید
از تو بود از گرمی آغوش تو
هرگلی خندید و هر برگی دمید...
*
این همه شهد و شكر از سینه‌ی پرشور توست
در دل ذرات هستی نور توست
مستی ما از طلایی خوشه‌ی انگور توست ...

راستی را، بوسه‌ی تو، بوسه‌ی بدرود بود؟
بسته شد آغوش تابستان؟
خدایا، زود بود!
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,559
پسندها
19,200
امتیازها
113
مدال ها
18
*** تو نیستی که ببینی***
.
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری‌ست!
چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست!
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است!
*
هنوز پنجره باز است.
تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری.
درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
به آن ترنم شیرین، به آن تبسم مهر
به آن نگاهِ پُر از آفتاب، می‌نگرند.
*
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته‌اند؛
تو را به نام صدا می‌کنند!
هنوز نقش تو را از فراز ِ گنبد ِ کاج
کنار باغچه،
زیر درخت‌ها،
لب حوض
درون ِ آینه‌ی پاک آب می‌نگرند
*
تو نیستی که ببینی، چگونه پیچیده‌ست
طنین ِ شعر ِنگاه تو در ترانه‌ی من.
تو نیستی که ببینی، چگونه می‌گردد
نسیم روح تو در باغ ِ بی‌جوانه‌ی من.
*
چه نیمه شب‌ها، کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوح سپهر
تو را، چنان‌که دلم خواسته‌ست، ساخته‌ام!
چه نیمه شب‌ها -وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت، تو را شناخته‌ام!
*
به خواب می‌ماند،
تنها، به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار، بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست، از تو می‌گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم.
*
تو نیستی که ببینی، چگونه، دور از تو
به روی هرچه دراین خانه است
غبار سربی ِ اندوه، بال گسترده‌ست
تو نیستی که ببینی، دل رمیده‌ی من
به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده‌ست.
.
غروب‌های غریب
در این رواق نیاز
پرنده‌ی ساکت و غمگین،
ستاره‌ی بیمارست
دو چشم خسته‌ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان ِ همیشه بیدارست
تو نیستی که ببینی!
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,559
پسندها
19,200
امتیازها
113
مدال ها
18
با نسیم دلکش سحر،
چشم خسته‌ی تو بسته می‌شود
بی تو، در حصار این شب سیاه،
عقده‌های گریه‌ی شبانه‌ام،
در گلو شکسته می‌شود.....
شب به خیر.

#فریدون_مشیری
بخشی از شعر "از خدا صدا نمی‌رسد"
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,559
پسندها
19,200
امتیازها
113
مدال ها
18
***از مشرقِ خیال**

صبح از دریچه سر به درون می‌کشد به ناز
وز مشرقِ خیال
تو، صبح تابناک‌تری را
_سر در کنار من_
با چهره‌ی شکفته چو گل‌های نسترن
لبخند میزنی.

من ، آفتاب پاک‌تری را
در نوشخندِ مهر تو می‌بینم
در مطلعِ بلندِ شکفتن.
*****
من، روز خویش را
با آفتاب روی تو،
کز مشرقِ خیال دمیده‌ست
آغاز میکنم.

من با تو می‌نویسم و می‌خوانم
من با تو راه می‌روم و حرف می‌زنم
وز شوقِ این محال:
_که دستم به دست توست!_
من، جای راه رفتن،
پرواز می کنم! ‌
آن لحظه‌ها که مات
در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش می‌نشینم:
موسیقیِ نگاه تو را گوش می‌کنم.
گاهی میان مردم؛ در ازدحام شهر
غیر از تو، هر چه هست فراموش می‌کنم.

گویند این و آن به هم _آهسته_ :
-هان و هان!
دیوانه را ببینید!
بیخود، چو کودکان،
لبخند می زند!
با خود، چگونه گرم سخن گفتن است؟! _آه، ‌
من، دور از این ملامت بیگاه،
همچنان،
سرمست،
در فضای پریخانه‌های راز
شاد از شکوه طالع و بخت موافقم.
آخر، چگونه بانگ برآرم که: -عاقلان!
دیوانه نیستم،
به خدا سخت عاشقم!
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: ثمین
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,559
پسندها
19,200
امتیازها
113
مدال ها
18
زیباتر از مهتاب

‌شبی در دامن مهتاب دیدم
که همچون بخت من در خواب بودی
تو را با ماه سنجیدم، به خوبی
بسی زیباتر از مهتاب بودی!
‌‌‌
-فریدون مشیری
از دفتر: "دشت بنفشه"
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: ثمین
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,559
پسندها
19,200
امتیازها
113
مدال ها
18
***خواب، بیدار***

گر چه با یادش، همه شب، تا سحر گاهانِ نیلی فام،
بیدارم؛
گاهگاهی نیز،
وقتی چشم بر هم می‌گذارم،
خواب های روشنی دارم،
عین هشیاری!
آنچنان روشن که من در خواب،
دم‌به‌دم با خویش می گویم که:
بیداری‌ست، بیداری‌ست، بیداری!
***
اینک، اما در سحرگاهی، چنین از روشنی سرشار،
پیش چشمِ این همه بیدار،
آیا خواب می بینم؟
این منم، همراه او؟
بازو به بازو،
مستِ مست از عشق، از امید؟
رویِ راهی تار و پودش نور،
که از این سوی دریا، رفته تا دروازه‌ی خورشید؟
***
ای زمان، ای آسمان، ای کوه، ای دریا!
خواب یا بیدار،
جاودانی باد این رویای رنگینم!
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,559
پسندها
19,200
امتیازها
113
مدال ها
18
***دوستی***

دل من دير زمانی است كه می پندارد:
«دوستی» نيز گلی‌ست؛
مثل نيلوفر و ناز،
ساقه‌ی ترد ظريفی دارد.
بی گمان سنگدل است آنكه روا می‌دارد
جانِ اين ساقه‌ی نازك را - دانسته- بيازارد!

در زمينی كه ضمير من و توست،
از نخستين ديدار،
هر سخن، هر رفتار،
دانه هايیست كه می افشانيم.
برگ و باری است كه می رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش «مهر» است
گر بدان‌گونه كه بايست به بار آيد،
زندگی را به دل‌انگيزترين چهره بيارايد.
آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف،
كه تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی‌نيازت سازد، از همه چيز و همه كس.

زندگی، گرمی دل‌های به هم پيوسته‌ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته‌ست.

در ضميرت اگر اين گل ندميده‌ست هنوز،
عطر جان‌پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو كاشت.
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان
خرج می‌بايد كرد.
رنج می‌بايد برد.
دوست می‌بايد داشت!

با نگاهی كه در آن شوق برآرد فرياد
با سلامی كه در آن نور ببارد لبخند
دست يك‌ديگر را
بفشاريم به مهر
جام دل هامان را مالامال از ياری، غم‌خواری
بسپاريم به هم
بسراييم به آواز بلند:
- شادی روی تو! ای ديده به ديدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه، عطر افشان گلباران باد!
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,559
پسندها
19,200
امتیازها
113
مدال ها
18
***ابر***

تا غم آویز آفاق خاموش
ابرها سینه بر هم فشرده،
خنده‌ی روشنی‌های خورشید
در دل تیرگی‌ها فسرده،
ساز افسانه‌پرداز باران
بانگ زاری به افلاک برده
ناودان ناله سرداده غمناک!

روز، در ابرها رو نهفته
کس نمی‌گیرد از او سراغی
گر نگاهی، دَوَد سوی خورشید
کورسو می‌زند شبـچراغی
ور صدایی به گوش آید از دور
هوی باد است و های کلاغی
چشم هر برگ از اشک لبریز!

می برد باد تا سینه‌ی دشت،
عطر خاطر نواز بهاران.
می‌کشد کوه بر شانه‌ی خویش.
بار افسانه‌ی روزگاران،
من در این صبحگاه غم‌انگیز
دل سپرده به آهنگ باران.
باغ، چشم انتظار بهار است!

دیرگاهی‌ست کاین ابر انبوه،
از کران تا کران تار بسته،
آسمان زلال از دَم او
همچو آیینه زنگار بسته
عنکبوتی‌ست کز تار ظلمت،
پیش خورشید، دیوار بسته
صبح، پژمرده‌تر از غروب است...

تا بشنویم ز دل ابر غم را
در سر من هوای شراب است
باده‌ام گر نه درمان درد است؛
باده ام گر نه داروی خواب است؛
با دلم، خنده‌ی جام گوید:
پشت این ابرها آفتاب است!
بادبان می‌کشد زورق صبح!
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,559
پسندها
19,200
امتیازها
113
مدال ها
18
*** #ماه_و_سنگ ***

‌اگر ماه بودم، به هر جا که بودم،
سراغ تورا از خدا می‌گرفتم.
وگر سنگ بودم، به هر جا که بودی،
سر رهگذار تو، جا ميگرفتم.

اگر ماه بودی -به صد ناز- شاید
شبی بر لب بام من می‌نشستی
وگر سنگ بودی، به هر جا که بودم
مرا می شکستی، مرا می شکستی!
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,559
پسندها
19,200
امتیازها
113
مدال ها
18
*** #پرواز_با_خورشید ***

بگذار که بر شاخه‌ی این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم.
آنگاه، به صد شوق، چو مرغان سبکبال،
پرگیرم ازاین بام و به سوی تو بیایم

خورشید از آن دور، از آن قله‌ی پر برف
آغوش کند باز، همه مهر، همه ناز
سیمرغ طلایی پرو بالی است که _چون من_
از لانه برون آمده، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا که نشاط است و امید است
پرواز به آنجا که سرور است و سرود است
آنجا که، سراپای تو در روشنی صبح
رویای شرابی است که در جام بلور است.

آنجا که سحر، گونه‌ی گلگون تو در خواب
از بوسه‌ی خورشید چو برگ گل ناز است
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد،
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است!

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است.
راه دل خود را نتوانم که نپویم
هر صبح در آیینه‌ی جادویی خورشید
چون می نگرم، او همه من، من همه اویم! :

او، روشنی و گرمی بازار وجود است.
در سینه‌ی من نیز، دلی گرم‌تر از اوست.
او یک سر آسوده به بالین ننهاده‌ست
من نیز به سر می‌دوم اندر طلب دوست.

ما هردو، در این صبح طربناک بهاری
ازخلوت و خاموشی شب، پا به فراریم
ما هر دو، در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیده‌ی جان، محو تماشای بهاریم.

ما، آتش افتاده به نی‌زار ملالیم،
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم،
بگذار که _سرمست و غزلخوان_ من و خورشید:
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم.
 

موضوعات مشابه

بالا