مجموعه شعرو قصه های کودکان .. 🦋

  • نویسنده موضوع sahar♡
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 124
  • برچسب‌ها
    گنجور
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,572
پسندها
19,211
امتیازها
113
مدال ها
17
#داستان مفهومی

داستانی به هدف کمک به بچه ها درباره اشتباه های شان واقع بینانه تر برخورد کنند و بدانند در این مواقع چه کار باید انجام دهند.
👶


#قصه موش موشک


موشی می دانست که نباید در خانه توپ بازی کند اما او و برادر کوچکش موش موشی می خواستند بدانند آیا توپ پلاستیکی نوی آن ها می تواند آن قدر از زمین بالا بپرد که به سقف برسد یا نه. موشی به موش موشی گفت : « باید حتما آن را امتحان کنیم ! البته فقط یک بار. سه ، دو ، یک ، جانمی ... ! » توپ کوچولو هوا رفت و به سقف هم رسید ! اما وقتی به زمین خورد دوباره هوا رفت و این بار درست به طرف گلدان نازنین مامان موشی رفت ؛ همان گلدان زردی که خال های قرمز داشت. جرینگ ! رنگ از روی موشی پرید و فریاد زد : « وای ، نه ! » موشی به موش موشی گفت : « زود باش ! باید قبل از برگشتن مامان شیشه خرده ها را جمع کنیم. » اما موش موشی نمی توانست از جایش تکان بخورد. توی حوضچه بزرگی از آب گیر افتاده بود. موشی دست دراز کرد و موش موشی را از آب بیرون کشید. زیر لب غر می زد : « من هم عجب شانسی دارم ! چرا همه بلاها سر من می آید ؟ » موشی حوله آورد و موش موشی را خوب خشک کرد. بعد گل ها را توی پارچ گذاشت و شروع کرد به جمع کردن شیشه خرده ها. موشی خاک انداز پر از شیشه خرده را زیر تختش مخفی کرد. « گلدان لعنتی ! وقتی مامان بفهمد خیلی عصبانی می شود ! شاید دیگر به ما پنیر خوشمزه ندهد. اگر اجازه ندهد تلویزیون تماشا کنیم چی ؟ یا ... یا ... » اما تنبیهی سخت تر از این هرگز به فکر موشی نمی رسید. با خودش گفت : « اصلا به مامان نمی گوییم ! اما اگر از ما پرسید گلدان کجاست چه بگوییم ؟ » هر دو به فکر فرو رفتند. ناگهان موشی گفت : « فهمیدم ! به مامان می گوییم دزد آمد و گلدان را دزدید ! » اما تا حرف دزد و دزدی به میان آمد موهای تن هر دو از ترس سیخ شد. موشی گفت : « به نظرم این هم راه حل خوبی نیست باید کلک بهتری بزنیم » مامان موشی داشت چیزهایی را که خریده بود جابه جا می کرد که در آشپزخانه باز شد موش موشی یواشکی وارد آشپزخانه شد و با صدای نازکش گفت : « مامان می خواهم خبری بدی بهت بدم اما باید به من قول بدهی که خیلی از دستم عصبانی نشوی. » مامان موشی گفت : تو خیلی کوچک تر از آن هستی که من از دستت عصبانی شوم. » موش موشی ماجرا را تعریف کرد اما پای موشی را وسط نکشید. مامان موشی گفت : « خیلی بد شد. آیا گلدان نازنینم فقط ترک خورده یا کاملا شکسته است ؟ » موش موشی گفت : « می روم آن را بیاورم » و ناپدید شد.

چیزی نگذشت که موشی و موش موشی با تکه های شکسته گلدان برگشتند. موشی که از این کار موش موشی کلی تعجب کرده و ناراحت شده بود به مامان موشی گفت : « موش موشی همه چیز را نگفته ! من آن را توپ به گلدان زدم. آیا از دست من خیلی عصبانی هستی ؟ » مامان موشی جواب داد : « نه فقط ناراحتم چون بهتر بود از اول خودت ماجرا را می گفتی. من آن گلدان را دوست داشتم. » موشی گفت : « شاید بتوانیم با چسب تکه های آن را به هم بچسبانیم. » آن ها تکه های گلدان را به هم چسباندند اما گلدان مثل اولش نشد. موشی با ناامیدی گفت : « دیگر نمی توانیم در آن گل بگذاریم چون آب در آن نمی ماند اما شاید بتوان برای کار دیگری از آن استفاده کرد. » او با کلی شکلات برگشت و گفت : « این می تواند از این به بعد شکلات خوری نازنینت شود ! » مامان موشی هم خندید و گفت : « فکر بسیار خوبی است ! »

از کودک بپرسید :

- فکر می کنی موشی کار درستی کرد که توی خونه توپ بازی کرد ؟

- بهتر بود موشی به جای انداختن اشتباهش به گردن دیگری چه رفتاری را نشان می داد ؟

- به نظرت موشی کار خوبی کرد که اشتباهش رو جبران کرد ؟

به کودک بگویید :

هر اشتباهی که بچه ها انجام می دهند اولین کسانی که باید از آشتباه آن ها مطلع شوند ، پدر و مادر است. آن ها بهتر می توانند بچه ها را راهنمایی کنند و کاری کنند که این اشتباه ها کمتر شود مهم ترین نکته این جاست که ما یک خانواده ایم و اگر کار اشتباهی هم انجام می دهیم باید همگی به هم کمک کنیم تا آن را جبران کنیم.
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,572
پسندها
19,211
امتیازها
113
مدال ها
17
#شعر زیبای باران
باران میاد
شر شر شر
جویها شده
پر پر پر
آب می کنه
گر گر گر
سیل می کنه
غر غر غر
تگرگ میاد
دام دام دام
به پشت بام
بام بام بام
به پنجره
تام تام تام
سرم سرم
پام پام پام
برف می باره
ریز ریز ریز
زمین شده
لیز لیز لیز
آب چکه شد
چیز چیز چیز
نیزه های
تیز تیز تیز
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,572
پسندها
19,211
امتیازها
113
مدال ها
17

👈قصه درمانی ناخن جویدن​


در اغلب موارد ناخن جویدن، واکنشی است در مقابل تنش. در مواقع تنش زا، هم بچه ها و هم بزرگسالان دستشان را به دهانشان می برند یا به صورت خود دست می زنند. این واکنش به یاد آورنده پستان مادر و ارتباط آن با احساس آرامش و امنیت است. ناخن جویدن یکی از رفتارهای ” دست به دهانی” است که انسان را آرام می سازد. ممکن است کودک در مدرسه یا حتی به خاطر واقعه خاصی مثلا جشن تولدی که در پیش است، یا احساس کمرویی در جمع افراد نا آشنا، نگران و مضطرب باشد.
والدین بایستی صبور باشند. وظیفه شما به عنوان والدین این است که اطمینان حاصل کنید که استعدادهای بالقوه فرزندتان به حداکثر شکوفایی خود می رسند. اگر گیاهی آنطور که باید و شاید رشد نکند، باغبان آن را به خاطر ماهیت بدش سرزنش نمی کند. باغبان به خوبی می داند که چیزی در محیط وجود دارد که مانع رشد مناسب گیاه شده است. بنابراین، لازم است زمانی که با چنین مشکلات رفتاری مواجه می شویم قابلیت سازندگی خود را به یاد بیاوریم.

🎈


روزی روزگاری، باغی بود با گل ها و گیاهان زیبا. باغبان از کار و زحمتی که در باغ کشیده بود، خشنود و راضی بود. گیاهان باغ قشنگ بودند و همه نوع رنگ و شکلی در آنها دیده می شد. برگ ها و شاخه ها به شکل طبیعی خود بودند. باغبان می دانست که چه موقع باید شاخه های کوچک خشکیده را بچیند. او آنها را هر هفته با یک قیچی باغبانی می چید تا ظاهر گیاهان هم سالم و بی نقص باشد.
روزی خرگوش کوچولویی با دندان های بلند سفید به باغ آمد. خرگوش کوچولو خیلی کوچک بود و چیزی درباره باغبانی نمی دانست. نمی دانست که باید گل ها و گیاهان را به حال خودشان بگذارد تا درست رشد کنند. می دانید، او هنوز کوچکتر از آن بود که بداند بعضی از گیاهان را نباید گاز زد. بنابراین شروع کرد به گاز زدن و جویدن اولین شاخه ای که دید. ملچ ملوچ. جویدن برگ ها و شاخه ها به او احساس خوبی می داد. همین که یکی از گل ها را می جوید به سراغ دیگری می رفت. ملچ ملوچ، ملچ ملوچ. دست کم ده ردیف از گیاهان باغ را جوید.

روز بعد، باغبان از خانه بیرون آمد تا برود و باغ را ببیند. باغبان همیشه خوشحال بود، زیرا باغ و گیاهان قشنگش را دوست می داشت. هر روز به آنها نگاه می کرد. آنها را تمیز نگه می داشت و می شست. این کار برای سالم و زیبا نگه داشتن گل ها لازم بود. علاوه بر این، می دانست که هر کس به دیدن باغ بیاید، مثل او از دیدن گیاهان زیبا لذت خواهد برد.


🐬🐬🐬🐬
اما آن روز، وقتی که باغبان به داخل باغ قدم گذاشت، ناراحت شد چون دید که کسی هر ده تا ردیف گیاهان را جویده و خورده است. نوک آنها خیلی کوتاه شده بود و ظاهر گل ها و سبزه ها را زشت و ناقص کرده بود. وقتی که بازدید کنندگان هم برای دیدن گل ها به باغ امدند خیلی ناراحت شدند. آنها آمده بودند تا گیاهان زیبا را ببینند، اما همه گیاهان زشت و جویده شده بودند.
خرگوش کوچولو که همان اطراف بود متوجه شد که باغبان خوشحال نیست. رفت و در کنار او نشست و پرسید:”چرا ناراحتی؟” باغبان گفت: ”یک نفر گیاهان زیبای مرا جویده است.”

خرگوش کوچولو سرش را پایین انداخت و به آهستگی گفت: ”متاسفم آقای باغبان. من بودم که گیاهان شما را جویدم.”
باغبان با ناراحتی گفت:”اما آنها گل های زیبایی بودند. نگاه کن حالا چقدر زشت شده اند.

🐝🐝🐝🐝🐝
”خرگوش کوچولو به نوک گیاهان آن ده ردیف نگاه کرد و دید که دیگر زیبا به نظر نمی رسند. خرگوش کوچولو گفت: ”متاسفم آقای باغبان. بعضی وقت ها نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. حتما باید چیزی را بجوم و این ده ردیف گیاهان باغ دم دستم هستند. چکار می توانم بکنم؟ “
باغبان بلند شد و خرگوش کوچولو را به گوشه ای از باغ برد و گفت: “نگاه کن، من این گوشه ی باغ هویج کاشته ام. هر وقت احساس کردی دلت می خواهد چیزی را گاز بزنی و بجوی، می توانی این هویج ها را بجوی. ”خرگوش کوچولو سرش را تکان داد. باغبان گفت: ”اما آن گیاهان را به حال خودشان بگذار تا رشد کنند.”
خرگوش کوچولو گفت: ”آیا می توانم برای آن سبزی های بیچاره ای که جویده ام کاری بکنم؟.” باغبان لبخندی زد و گفت: ”بله می توانی. تو می توانی مراقب آن ده ردیف گیاه باشی و هر وقت به اندازه کافی بزرگ شدند به من بگویی تا آنها را با قیچی باغبانی بچینم و مرتب کنم. تو به من نشانشان می دهی و من آنها را می چینم. بعدها که کمی بزرگتر شدی به تو یاد می دهم چگونه خودت
این کار را انجام بدهی.”
خرگوش کوچولو خیلی هیجان زده شد و باغبان را در آغوش گرفت. باغبان یک هویج آبدار به او داد. خرگوش کوچولو از
باغبان تشکر کرد و با دندان های سفید خوشکل شروع کرد
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,572
پسندها
19,211
امتیازها
113
مدال ها
17
شعر کودکانه..
اتل متل یه بابا
ببین چه مهربونه
تموم اهل دنیا
قدر اونو می دونه

اتل متل یه مادر
مثل ستاره روشن
جاش توی قلب منه
میون باغ و گلشن
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,572
پسندها
19,211
امتیازها
113
مدال ها
17
#شعر_کودکانه_سوره_عصر


عصر که میشه خورشید خانوم

خونش میره آروم آروم

به فکر میره هر آدمی

فکر می کنه به زندگی

هر کی نبوده با خدا
🐰🐥🐸🐬🐣

غمگین میشه از سر تا پا

قسم به عصر که هر انسان

هستش همیشه در زیان

مگر اونای که مؤمنن

همش کار خوب می کنن

توصیه میکنن هم را

از حق و صبر نشید جدا

آی بچه ها آی بچه ها

بزرگترا کوچیکترا

سوره ی عصر چی فرموده؟

بپا نشی زیان دیده!
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,572
پسندها
19,211
امتیازها
113
مدال ها
17
‍ #اموزش_اعداد
#شعر_کودکانه 🐸🐝
#شعر

اعداد از یک تا پنج

من یکم و یک هستم ۱
ببین چه خوشگل هستم ۱
صاف و اتو کشیده ۱
نه کجم و خمیده. ۱

آقای دو همسایست ۲
خوش بر خورده و سادست ۲
شبیه من ایستاده ۲
داره یه کاسه به دست ۲

سه هم کنارمونه ۳
اهله محلمونه ۳
مهربونه و خوشگل ۳
داره سه تا دندونه ۳

اون یکی مثله آچار ۴
وایساده و خبر دار ۴
فکر میکنم شناختیش۴
درسته عدد چار ۴

پنج خیلی مهربونه ۵
شبیه قلب میمونه۵
یا یک دایره ای که۵
داره زیرش دندونه ۵
 
sahar♡

sahar♡

ناظر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/10/22
نوشته‌ها
8,572
پسندها
19,211
امتیازها
113
مدال ها
17
#شعر_کودکانه

وقتي كه بچه بودم
بابا مي گفت خداجون
كارهاي آدمها رو
مي بينه از آسمون
تو عالم بچگي
من فكر مي كردم خدا
با دوربين بزرگي
نگاه ميكنه به ما
بعدش همه كارها رو
با مداد خال خالي
مي نويسه تو دفتر
چه بد باشه چه عالي
اما حالا مي دونم
خدا همين نزديكاست
تو وسط قلبمون
نزديكتر از ما به ماست
 

موضوعات مشابه

اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
102
اعتصامی
اعتصامی
اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
35
اعتصامی
اعتصامی
انشرلی موخرمائی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
16
انشرلی موخرمائی
انشرلی موخرمائی
اعتصامی
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
67
اعتصامی
اعتصامی
اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
80
اعتصامی
بالا