آفتابگردان
آفتابِ من بتاب
- تاریخ ثبتنام
- 5/10/22
- نوشتهها
- 1,779
- پسندها
- 3,827
- امتیازها
- 113
- مدال ها
- 3
یک دانشجوی عاشق دختر همکلاسیش بود.
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد.
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد و پسر را تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه…
روزها از پی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت : ”من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت، اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن. “
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد…
چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت!!
نتیجه اخلاقی این ماجرا: پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتابها و جزوههاشون رو باز نمیکنند!
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد.
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد و پسر را تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه…
روزها از پی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت : ”من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت، اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن. “
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد…
چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت!!
نتیجه اخلاقی این ماجرا: پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتابها و جزوههاشون رو باز نمیکنند!