حکایت زیبا✨💐

  • نویسنده موضوع هانا
  • تاریخ شروع
هانا

هانا

کاربر نمونه
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
نوشته‌ها
590
پسندها
626
امتیازها
93
مدال ها
6
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کند پس کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید.

طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند.
اولی گفت: طلاها را بگذاريم پشت آن جعبه...
دومی گفت: نه، آن مرد ممکن است بیدار باشد و وقتی ما برویم او طلاها را بردارد .

گفتند: پس ، امتحانش کنیم کفش هایش را از زیر سرش برمیداریم، اگه بیدار باشد با این کار معلوم می شود.

مرد که حرف های آنها را شنیده بود، خودش را بخواب زد. دو مرد دیگر هم کفش ها را از زیر سر مرد برداشتند و اما مرد به طمع بدست آوردن طلاها هیچ واکنشی نشان نداد.

گفتند:" پس واقعا خواب آست ! طلاها رو همینجا بگذاریم‌ ..."

بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد تا طلاهایی را که آن دو مرد پنهان کرده بودند ،بردارد اما هر چه گشت هیچ اثری از طلا نیافت ، پس متوجه شد که تمام این حرف ها برای این بوده است که در عین بیداری کفشهاش را بدزدند!!


#نتیجه یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد ...
 

موضوعات مشابه

یکی یدونه
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
15
یکی یدونه
یکی یدونه
اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
41
اعتصامی
اعتصامی
اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
52
اعتصامی
اعتصامی
اعتصامی
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
30
اعتصامی
اعتصامی
بالا