آفتابگردان
آفتابِ من بتاب
- تاریخ ثبتنام
- 5/10/22
- نوشتهها
- 1,779
- پسندها
- 3,827
- امتیازها
- 113
- مدال ها
- 3
بالاخره یک روز می آیی اشک هایم را کنار می زنی و دستانم را می گیری، می نشینیم روبروی هم و تمام غصه هایمان را می ریزیم وسط، نصف مال من نصف مال تو
بعد تکیه می زنی به دیوار مقابل پنجره ی رو به بی نهایت آسمان و هر دو شروع می کنیم به بافتن، من قصه و تو موهایم را. ابرهای شکلاتی برایمان اشک شوق میریزند،هر دو شروع میکنیم به در آغوش کشیدن. من هوای نفسهایت و تو لبخندهایم را!
خسته که شدیم سرت را میگذاری روی شانه ام و هر دو شروع میکنیم به خواندن، من مولانای جان و تو زمزمه صدایم را. آرام آرام خوابمان می برد، بیدار که بشویم دوباره همان آش است و همان کاسه.
"تو" یک گوشه از تنهایی زانوی غم بغل گرفته ای(شاید) و "من" در حصار تنهایی برایت از ما می نویسم
همین اندازه بعید. تو را به تمام فاصله ها قسم مرا به یاد آر
ببین شده ام یک شهر پر از بوی تو...
بعد تکیه می زنی به دیوار مقابل پنجره ی رو به بی نهایت آسمان و هر دو شروع می کنیم به بافتن، من قصه و تو موهایم را. ابرهای شکلاتی برایمان اشک شوق میریزند،هر دو شروع میکنیم به در آغوش کشیدن. من هوای نفسهایت و تو لبخندهایم را!
خسته که شدیم سرت را میگذاری روی شانه ام و هر دو شروع میکنیم به خواندن، من مولانای جان و تو زمزمه صدایم را. آرام آرام خوابمان می برد، بیدار که بشویم دوباره همان آش است و همان کاسه.
"تو" یک گوشه از تنهایی زانوی غم بغل گرفته ای(شاید) و "من" در حصار تنهایی برایت از ما می نویسم
همین اندازه بعید. تو را به تمام فاصله ها قسم مرا به یاد آر
ببین شده ام یک شهر پر از بوی تو...