کاجول
کاربر شهروند
- تاریخ ثبتنام
- 15/10/22
- نوشتهها
- 4,141
- پسندها
- 6,047
- امتیازها
- 113
- مدال ها
- 12
🌹🍃 ࿐ྀུ 🌹🍃 ࿐ྀུ🌹🍃 ࿐ྀུ
💢حکایت دزدیدن مناره!
✍روزی بود ، روزگاری بود . در آن روزگار دو روستای کوچک با فاصله ای بسیار کم از هم قرار داشتند . یکی این طرف رودخانه و روستای دیگر آن طرف رودخانه بود . اسم یکی پایین رود و اسم دیگری بالا رود نام داشت . در پایین رود مردمی فقیر زندگی می کردند و مردم روستایی بالا رود کمی وضع مالی شان بهتر بود . مهم تر این که در روستای بالا رود یک منار هم وجود داشت . این منار در اصل کوره آجر پزی بود و مردم پایین رود خیلی دوست داشتند خانه هایشان آجری شود نه خشت و گلی . همیشه مردم این روستاها حسرت منار روستای بالا رود را می خوردند تا این که یک روز تصمیم گرفتند . در یک شب تاریک منار روستای بالا رود را بدزدند . شبی تاریک چهل جوان قوی همراه با طنابهای محکم به راه افتادند . از قضا پیر مردی در کوره آجر پزی کار می کرد . صدای آنها را شنید در دلش به نادانی آنها خندید و گفت : منار را که نمی شود از جا کند . مردان قوی و زورمند طنابها را به دور منار بستند و شروع به کشیدن آن کردند . عرق از سر و رویشان می ریخت و هر چه تلاش می کردند کمتر به نتیجه می رسیدند.
✍پیر مرد دلش به حال مردم ساده دل سوخت سرفه ای کرد یکی با عجله به طرف او رفت تا دهانش را ببندد . اما پیرمرد گفت : من هم خسته شده ام دوست دارم با این منار به روستای شما بیایم اما این منار نصفش زیر زمینی است . شما که می خواهید منار را بدزدید فکر پنهان کردن آن را هم کرده اید یا نه ؟ یکی گفت : چه فکری باید می کردیم . پیر مرد گفت : اول باید یک چاهی با عمق دو برابر منار می کندید و بعد به فکر دزدیدن منار می افتادید چون باید منار را پنهان کنید تا آبها از آسیاب بیفتد . مردم پایین رود گفتند : پیرمرد راست می گوید ما باید اول چاه خیلی عمیقی بکنیم و بعد برای دزدی منار بیاییم . پایین رودی ها برگشتند اما نشان به آن نشان که هرگز نتوانستند چاهی را که برای دزدیدن منار لازم بود بکنند .
از آن به بعد به کسی که مقدمات یک کار بزرگ را فراهم نکرده باشد می گویند : اول چاه را بکن ، بعد منارش را بدزد .
💢حکایت دزدیدن مناره!
✍روزی بود ، روزگاری بود . در آن روزگار دو روستای کوچک با فاصله ای بسیار کم از هم قرار داشتند . یکی این طرف رودخانه و روستای دیگر آن طرف رودخانه بود . اسم یکی پایین رود و اسم دیگری بالا رود نام داشت . در پایین رود مردمی فقیر زندگی می کردند و مردم روستایی بالا رود کمی وضع مالی شان بهتر بود . مهم تر این که در روستای بالا رود یک منار هم وجود داشت . این منار در اصل کوره آجر پزی بود و مردم پایین رود خیلی دوست داشتند خانه هایشان آجری شود نه خشت و گلی . همیشه مردم این روستاها حسرت منار روستای بالا رود را می خوردند تا این که یک روز تصمیم گرفتند . در یک شب تاریک منار روستای بالا رود را بدزدند . شبی تاریک چهل جوان قوی همراه با طنابهای محکم به راه افتادند . از قضا پیر مردی در کوره آجر پزی کار می کرد . صدای آنها را شنید در دلش به نادانی آنها خندید و گفت : منار را که نمی شود از جا کند . مردان قوی و زورمند طنابها را به دور منار بستند و شروع به کشیدن آن کردند . عرق از سر و رویشان می ریخت و هر چه تلاش می کردند کمتر به نتیجه می رسیدند.
✍پیر مرد دلش به حال مردم ساده دل سوخت سرفه ای کرد یکی با عجله به طرف او رفت تا دهانش را ببندد . اما پیرمرد گفت : من هم خسته شده ام دوست دارم با این منار به روستای شما بیایم اما این منار نصفش زیر زمینی است . شما که می خواهید منار را بدزدید فکر پنهان کردن آن را هم کرده اید یا نه ؟ یکی گفت : چه فکری باید می کردیم . پیر مرد گفت : اول باید یک چاهی با عمق دو برابر منار می کندید و بعد به فکر دزدیدن منار می افتادید چون باید منار را پنهان کنید تا آبها از آسیاب بیفتد . مردم پایین رود گفتند : پیرمرد راست می گوید ما باید اول چاه خیلی عمیقی بکنیم و بعد برای دزدی منار بیاییم . پایین رودی ها برگشتند اما نشان به آن نشان که هرگز نتوانستند چاهی را که برای دزدیدن منار لازم بود بکنند .
از آن به بعد به کسی که مقدمات یک کار بزرگ را فراهم نکرده باشد می گویند : اول چاه را بکن ، بعد منارش را بدزد .