داستان زیبا

  1. اعتصامی

    «سالم بمون ، و به من برگرد»

    از پنج سرباز دیگر جدا شدم. عکس تو بود. از جیبم افتاده بودی احتمالا. ناگهان صدای انفجار گوش هایم را پر کرد. وقتی سر برگرداندم که موج انفجار مرا روی زمین انداخته بود. من فقط دستها و پیشانیم کمی خراش برداشته بود. گروهبان گفت که پنج سرباز دیگر همگی مرده اند. میگفت اگر بخاطر برداشتن عکس تو از بقیه...
بالا