اعتصامی
هلنم کاش بمونی تو برام
مدیر کل
- تاریخ ثبتنام
- 4/10/22
- نوشتهها
- 23,257
- پسندها
- 22,673
- امتیازها
- 113
- مدال ها
- 6
شعر محتسب و مست مولانا 🔴با معنی
محتسب در نیم شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردستی بگو
گفت ازین خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنک خوردهام گفت این خفیست
گفت آنچ خوردهای آن چیست آن
گفت آنک در سبو مخفیست آن
دُور میشد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو میکنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی
آه از درد و غم و بیدادیست
هوی هوی میخوران از شادیست
محتسب گفت این ندانم خیز خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستی خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهٔ خود رفتمی وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی
معنی شعر
پاسبان نیمه های شب مستی را می بیند که از فرط مستی در کنار دیوار خوابیده است . او را از خواب بیدار می کندو می پرسد که چه خورده است ؟ مست پاسخ می دهد از چیزی که در درون کوزه بوده است . پاسبان مجدد از او سوال می کند که چه خورده است و باز مست همان پاسخ را تکرار می کند. پرسش و پاسخ طولانی می شود و پاسبان از جواب مست متحیر و حیران درمانده می شود و به اصطلاح چون خری می ماند که پایش در گل گیر کرده باشد. پاسبان برای اینکه از صحت مستی او مطمئن شود از او می خواهدتا آهی بکشد تا شاید از بوی دهانش بتواند مستی ا و را ثابت کند . مست هو هو می کند . پاسبان عصبانی می شود ومی گوید که من از تو می خواهم آه کنی و تو هوهو می کنی . مست به او پاسخ می دهد که من شادم و تو غمگینی و آه از درد و رنج سرچشمه می گیرد و هوهو کردن می خواران نشانه ای از شادی ست . پاسبان درمانده می گوید من اینهارانمی دانم از جایت بلند شو و دم از معرفت مزن و این ستیزه وجدال را رها کن . مست پاسخ می دهد تو برو ، راه تو با راه من یکی نیست و بسیار فرق دارد . پاسبان از مست می خواهد تا از جای برخاسته و همراه او تا زندان برود. مست رو به پاسبان کرده و می گوید ای پاسبان مرا بگذار و بگذر و رهایم کن ، تو کی می توانی از برهنه ای که لباسی برتن ندارد لباسش را به عاریه ببری ، اگر من قدرت برخاستن و راه رفتن داشتم کی در زیر این دیوار می خواببدم ، من اگر با عقل و امکانات بودم مانند شیخان در مغازه و دکان خودم می نشستم